پیشوای هفتم: حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام
پیشوای هفتم
حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام
او هفتم ماه صفر سال صد و بیست و هشت هجری قمری در « ابواء» که بین مکه و مدینه واقع شده به دنیا آمد. نام او « موسی» و کنیه مشهورش « ابوالحسن» و « ابراهیم» و القابش « کاظم»، « صابر»، و « صالح» است. در میان مردم به باب الحوائج معروف است و توسل به آن حضرت برای رفع مشکلات مجرب است. مادر او « حمیده مصَفاه» است که امام صادق علیه السلام درباره اش فرمود:« حمیده تصفیه شده از هرآلودگی است».
و نیز حضرت صادق علیه السلام زن ها را برای یاد گرفتن مسائل و احکام دین به او ارجاع می داد. همین که این مولود مبارک متولد شد و به امام صادق علیه السلام خبر دادند، از خوشحالی خندان شد و فرمود:« خدای متعال پسری به من عطا کرد که بهترین خلق خداست». حمیده به امام صادق علیه السلام گفت:« هنگامی که این مولود به دنیا آمد، دست های خود را بر زمین گذاشت و سر خود را به سوی آسمان بلند کرد». امام صادق علیه السلام فرمود:« علامت ولادت حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم و هر امامی که پس از او هست چنین است».
امام و حکومت عباسیان
امام موسی بن جعفر الکاظم علیه السلام 4 ساله بودند که بساط حکومت جابرانه ی امویان برچیده شد. سیاست عرب زدگی امویان، چپاول و زور و ستم، روش های ضد ایرانی حکومتشان، مردم و به ویژه ایرانیان را که خواستار تجدید حکومت دادخواهانه ی اسلام راستین، به ویژه درایام خلافت کوتاه حضرت علی علیه السلام بودند؛ بر ضد امویان بر انگیخت و در این میانه کارگزاران سیاسی وقت ، از این گرایش مردم، خاصه ایرانیان به آل علی علیه السلام و حکومت علی وار، سوء استفاده کردند و به اسم رساندن حق به حقدار، امویان را به کمک ابومسلم خراسانی بر انداختند؛ اما به جای امام ششم جعفر بن محمد الصادق علیه السلام ابوالعباس سفاح عباسی را بر مسند خلافت و در واقع بر اریکه ی سلطنت نشانیدند.( داعیان انقلاب ضد اموی، خیانت بزرگی کردند، بدین معنی که عباسیان را به جای علویان جا زدند و نگذاشتند خلافت به مرکز اصلی و راستین خویش باز گردد. ابوسلمه و ابومسلم خراسانی، نخست مردم را به طرف آل علی می خواندند، اما از همان روزهای اول، در زیر پرده ، کاخ سلطنت عباسیان را پی می افکندند و از این روی بود که حضرت امام صادق با ژرف نگری سیاسی، به گفته های آنان ترتیب اثر ندادند چون می دانستند که آنان واقعاً به یاری او به پا نخواسته اند، و چیز دیگری در سر می پرورانند. رجوع کنید به کتاب ملل و نحل شهرستانی، ج1، ص154- تاریخ یعقوبی، ج3، ص 89- بحارالانوار، ج11، ص142).
و بدین گونه یک سلسله ی تازه ی پادشاهی اما در لباس خلافت و جانشینی پیامبر در 132 هجری قمری روی کار آمد که نه تنها در ستم و دورویی و بی دینی، هیچ از امویان کم نداشتند بلکه در بسیاری از این جهات؛ از آنان نیز پیش افتادند. با این تفاوت که اگر امویان دیر نپاییدند؛ اینان تا 656 هجری قمری یعنی 534 سال در بغداد، بر همین روال، بر مردم خلافت که نه، سلطنت کردند. پیشوای هفتم ، در دوره ی عمر خویش، خلافت ابوالعباس سفاح، منصور دوانیقی، هادی، مهدی و هارون را با همه ی ستم ها و خفقان و فشار آنها؛ دریافتند.
برای آینه ی جان امام، تنها غبار نفس اهریمنی این پلیدان جابر، کافی بود تا زنگار غم گیرد و به تیرگی اندوه نشیند تا چه رسد به اینکه، هر یک از اینان- از منصور تا هارون- ستم های بسیار بر پیکر و روح آن عزیز ، وارد آورند و هر چه نکردند، نتوانستند نه آنکه نخواستند. ابوالعباس سفاح در سال 136 هجری قمری در گذشت و برادرش منصور دوانیقی به جای او نشست، او شهر بغداد را بنا کرد و ابومسلم را کشت و چون خلافتش پا گرفت از کشتن و حبس و زجر فرزندان علی و مصادره ی اموال آنان لحظه ای نیاسود و اغلب بزرگان این خاندان و در رأس همه ی آنها حضرت امام صادق علیه السلام را از بین برد.
مردی، خونریز و سفاک و مکار به شدت حسود و بخیل و حریص و بی وفا بود؛ بی وفایی او در مورد ابو مسلم که با یک عمر جان کندن او را به خلافت رسانده بود؛ در تاریخ ضرب المثل است. هنگامی که پدر بزرگوار امام کاظم را شهید کرد، آن حضرت 20 ساله بود و تا سی سالگی، امام با حکومت خفقان و رعب و بیم منصور؛ در ستیر بود و مخفیانه، شیعیان خویش را سامان می داد و به امور آنان رسیدگی می فرمود. منصور در سال 158 هجری قمری هلا ک شد و حکومت به پسرش مهدی رسید. سیاست مهدی عباسی، سیاستی مردم فریب و خدعه آمیز بود. زندانیان سیاسی پدرش را که بیشتر ، شیعیان امام کاظم علیه السلام بودند، به جز عده ی کمی، آزاد کرد و اموال مصادره شده ی آنان را باز پس گردانید. اما همچنان مراقب رفتار آنان بود و دردل بدیشان سخت دشمنی می ورزید. حتی به شاعرانی که آل علی را هجو می کردند. صله های گزاف می داد، از جمله یکبار به بشار بن برد، هفتاد هزار درهم و به مروان بن ابی خفص صد هزار درهم دادو
در خرج بیت المال مسلمین و عین و نوش و شرابخوارگی و زنبارگی، دستی سخت گشاده داشت؛ در ازدواج پسرش هارون، 50 میلیون درهم خرج کرد.( حیاه الامام، ج1، ص439-445).
شهرت امام در زمان مهدی، بالا گرفت و چون ماه تمام، در آسمان فضیلت و تقوا و دانش و رهبری می درخشید؛ مردم گروه گروه پنهانی به ایشان روی می آوردند و از آن سرچشمه و رهبری می درخشید؛ مردم گروه گروه پنهانی به ایشان روی می آوردند و از آن سرچشمه ی فیض ازلی، عطش معنوی خویش را فرو می نشانیدند. کارگزاران جاسوسی مهدی، این همه را به او گزارش کردند؛ بر خلافت خویش بیمناک شد دستور داد تا امام را از مدینه به بغداد آورند و محبوس سازند.
ابوخالد زباله ای نقل می کند:«… در این فرمان، مأموریتی که به مدینه به دنبال آن حضرت رفته بودند؛ هنگام بازگشت در زباله، با آن حضرت به منزل من فرود آمدند. امام در فرصتی کوتاه دور از چشم مأمورین ، به من دستور دادند چیزهایی برای ایشان خریداری کنم. من سخت غمگین بودم؛ و به ایشان عرض کردم: از اینکه سوی این سفاک می روید؛ بر جان شما بیم دارم. فرمودند: مرا از او باکی نیست تو در فلان روز، فلان محل منتظر من باش. آن گرامی به بغداد رفتند؛ و من با اضطراب بسیار، روز شماری میکردم تا روز موعود رسید. به همان مکان که فرموده بودند شتافتم . کم کم افق خونرنگ می شد و خورشید به زندان شب می افتاد؛ که ناگهان دیدم از دور شبحی هویدا شد، دلم می خواست پرواز کنم و به سویشان بشتابم ، اما بیم داشتم که ایشان نباشند و راز من بر ملا شود. در جای ماندم ، امام نزدیک شدند؛ بر قاطری سوار بودند تا چشم روشن بین و عزیزشان به من افتاد، فرمودند:« ابا خالد، شک مکن». و ادامه دادند:« بعدها مرا دوباره به بغداد خواهند برد و آن بار دیگر باز نخواهم گشت» و دریغا که همانگونه شد که آن بزرگ فرموده بود.( بحار ، ج 38، ص71 و 72).
در همین سفر، مهدی چون امام را بغداد آورد و زندانی کرد، حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام را در خواب دید که خطاب به او این آیه را می خوانند:« فَهَل عَسَیتُم اِن تَوَلیتُم اَن تُفسِدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم؛ آیا از شما انتظار می رود که اگر حاکم گردید، در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟».( محمد/22)
ربیع می گوید:«نیمه شب مهدی به دنبال من فرستاد و مرا احضار کرد سخت بیمناک شدم و نزدش شتافتم و دیدم آیه فهل عسیتم… را می خواند. سپس به من گفت :« برو، موسی بن جعفر را از زندان نزد من بیاور». رفتم و ایشان را آوردم؛ مهدی برخاست و با او روبوسی کرد و او را نزد خود نشانید و جریان خواب خود را برای ایشان گفت. سپس همان لحظه دستور داد که آن گرامی را به مدینه بازگردانند. از بیم آنکه موانعی پیش آید همان شبانه وسایل حرکت اما م را فراهم ساختم و فردا صبح، آن گرامی در راه مدینه بود»>( تاریخ بغداد، ج13، ص30-31)
امام در مدینه، با وجود خفقان شدید دربار عباسی ، به ارشاد خلق و تعلیم و آماده ساختن شیعیان ، مشغول بود، تا در سال 169 هجری مهدی هلاک شد و پسرش هادی به جای او تخت سلطنت نشست. هادی، بر خلاف پدرش؛ علناً با فرزندان علی سرسخت بود و حتی آنچه پدرش به آنها داده بود همه را قطع کرد. و ننگین ترین سیاهکاری او، راه افکندن فاجعه ی فخ بود.
…
آن حضرت در بیست و پنجم رجب سال صدو هشتاد و سه هجری قمری در بغداد زندان سندی بن شاهک مسموم و به شهادت رسید. قبر آن حضرت در « مقابر قریش» بغداد( کاظمین ) زیارتگاه عموم شیعیان و مسلمانان است. خطیب در تاریخ بغداد از علی بن خلال نقل کرده که گفت:« هیچ امر دشواری برای من پیش نیامد که پس از نزد قبر حضرت کاظم بروم و به آن حضرت متوسل شوم. مگر آنکه خدای تعالی آن مشکل را بر من آسان کرد».
منبع: زندگی نامه چهارده معصوم نوشته آیت الله سید محسن خرازی، برای مطالعه بیشتر به کتاب رجوع شود.