سنگ بر راه «او» نينداز
سنگ بر راه« او» نينداز
مادرش به او آموخته بود كه اگر نماز اول وقت بخواني، مثل آن است كه پشت سر امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف نماز خوانده اي.
مدت ها بود كه نمازش را اول وقت مي خواند. سوم ابتدايي بود … شايد هم دوم…
در آن اتاق كوچك خانه ي سه طبقه كوچه ي چهاردهم خيابان سميه ي قم، آقاي حق جو داشت مصاحبه ي ورودي حوزه مي گرفت. تاريخش بر مي گردد به سال 1378 دوازده سال پيش.
نوبتش كه شد در اتاق را باز كرد و وارد شد. ظهر بود و هوا بسيار گرم… باد كولر آبي نوي مدرسه، موها و صورتش را نوازش مي داد.
سلامي كرد و نشست روبه روي آقاي حق جو.
آقاي حق جو برايش يك ليوان شربت پرتقال ريخت و گفت:
- پسرم براي چي آمدي حوزه؟
ليوان شربت پرتقال را يك نفس سر كشيد و همان طور كه با آستين پيراهن سفيد يقيه شيخي اش دهانش را پاك مي كرد، گفت:
- مي خوام طلبه بشم، كاري كنم كه ظهور امام زمان عج الله صد سال جلو بيفته!
آقاي حق جو بغضش گرفت، عينك بزرگ نه استكاني اش را در آورد و لبخندي زد، پارچ را برداشت و يك ليوان ديگر شربت پرتقال برايش ريخت.
دوازده سال از آن ماجرا مي گذرد. چشمانش مي افتد به تابلويي بزرگ از آقاي بهجت(رحمه الله عليه) زيرش به نقل از ايشان نوشته شده است:« سبب غيبت امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف خود ما هستيم».
تازه مي فهمد «او» به خاطر گناهان «او» نيامده است.
دليل نبودن«او» بودن« او» ست.
بايد نباشد تا بيايد.
همين كه گناه مي كند ، مي شود دليل نبودنش.
براي ظهورش كاري كه نكرد هيچ، با وجودش باعث شده تا «او» نباشد.
كسي نيست بگويد طلبه ي عاقل! حق و باطل يك جا جمع نمي شوند كاري نمي كني ، لااقل گوشه اي بايست و سنگ بر راه« او » نينداز.*
—————
* ماهنمامه فرهنگي و اجتماعي حاشيه، شماره 5، ص92.