شهادت حضرت فاطمه سلام الله عليها
شهادت فاطمه زهرا (س)
: دورانى كه فاطمه زهرا (س) پس از پيامبر اكرم (ص) سپرى كرد، بسيار سخت و هولناك بود، او يكّه و تنها در برابر تند بادهاى سهمگين ايستاد و حتّى امام على (ع) قهرمان شكست ناپذير و استوانه محكم اسلام نيز به جهت موقعيّت خاصّ آن دوران نمىتوانست در كنار فاطمه (س) در اين مقاومت شركت كند، بنا بر اين فاطمه زهرا (س) در حالى كه فقط 18 بهار از عمرش مىگذشت پايمردانه به مقاومت ايستاد و على (ع) را به مبارزه مىطلبيد.
بعد از وفات رسول خدا (ص) زمانى كه حضرت امير (ع) در حال كفن و دفن پيامبر (ص) بود توطئه چينان در طلب مقام و رياست در سقيفه اجتماع كردند و به بهانه جوانى على (ع) و عدم پذيرش مردم، خلافت را از محور آن خارج كرده و با ابو بكر بيعت نمودند، آنگاه به عنوان نخستين اقدامات كينهجويانه و براى آنكه جناح على (ع) از نظر مالى در مضيقه باشد با ساخت حديثى مجعول مبنى بر اينكه پيامبران ارث نمىگذارند! فاطمه (س) را از ميراث باارزش پدر يعنى منطقه فدك و در آمدهاى حاصله از آن منع كردند، فاطمه زهرا (س) به آسانى تسليم شرايط نشد و در حالى كه دست امام حسن مجتبى (ع) را در دست داشت به نزد ابو بكر شتافت و با بيان آتشين و رساى خود او را محكوم كرد، امّا ابو بكر باز هم از تسليم فدك خود دارى نمود، در باز گشت فاطمه زهرا (س) از سر اندوه و مبارزهطلبى على (ع) را به يارى فرا خواند و فرمود: اى پسر ابو طالب! چه شده كه مانند جنين در پس پرده نشستهاى و چون متّهمان خانهنشينشدهاى؟ اكنون مىبينى كه پسر ابى قحافه ميراث پدرم و معونت فرزندانم را به ستم از من ستانده و آشكارا به دشمنى با من بر خاسته است، اكنون كه انصار يارى خود را از من دريغ داشته و مهاجرين از ما بريدهاند و ساير مردم چشم خود را بستهاند، با دلى لبريز از خشم و كينه از خانه بيرون شدم و شكست خورده و نااميد باز گشتم، اى كاش پيش از اين ذلّت و خوارى مرده بودم.
امير مؤمنان در حالى كه سعى مىكرد، فاطمه زهرا (س) را دلدارى بخشد، فرمود: اى دختر برگزيده جهانيان و اى باز مانده پيامبر (ص) از عتاب باز ايست، چون من در دينم ناتوان نشدهام، بدان آنچه خداوند برايت فراهم ساخته بهتر است! و آنگاه فاطمه زهرا (س) فرمود: خداوند براى من كافى است و او بهترين وكيل است.
در روايتى ديگر نقل شده وقتى فاطمه (س) امير مؤمنان را به مبارزه و مقاومت طلبيد و فرمود: تو همان كسى هستى كه اگر همه عرب با شمشيرهاى آخته به سويت هجوم مىآوردند، هرگز روى بر نمىگرداندى، پس چه شده كه اكنون خانهنشين شدهاى؟! امير مؤمنان شمشير خود را برداشت و به سوى درب خانه رفت، در همين لحظه بانگ اذان بلند شد، امير مؤمنان روى خود را به سوى زهرا (س) بر گرداند و فرمود: اگر دوست مىدارى باز هم اين بانگ اذان بلند باشد، بدان كه رسول خدا (ص) مرا مأمور به صبر نموده است و پايدارى اسلام در گرو همين صبر خونبار من است، آنگاه فاطمه (س) شمشير را از دست على (ع) گرفت و مانع از رفتن آن حضرت شد.
امّا خود لحظهاى از رسوا كردن قدرت طلبان توطئهگر دست برنداشت و تا زمان شهادت با هر وسيله ممكن از حقّ دفاع كرد.
در كتاب عقد الفريد و تاريخ ابى الفداء در ضمن ذكر ماجراهاى بعد از رحلت پيامبر آمده است، چون ابو بكر به خلافت رسيد، على (ع) از بيعت با او خود دارى نمود و به جمع آورى قرآن اهتمام نمود، آنگاه ابو بكر كه تحكيم خلافت خود را در گرو بيعت آن حضرت مىديد، عمر را به جهت بيعت گرفتن از وى به سوى خانه على (ع) روانه ساخت و به او فرمان داد: اگر مقاومت و خود دارى كردند با آنها بجنگ، عمر با شعله آتشى در كف به سوى خانه على (ع) آمد و در نظر داشت خانه را به آتش بكشد، حضرت زهرا (س) مردانه قدم پيش نهاد و فرمود: اى پسر خطّاب، آيا براى به آتش كشيدن خانه ما آمدهاى؟! عمر گفت: آرى مگر اينكه با آنچه كه امّت بر آن اجتماع كردهاند (يعنى خلافت ابو بكر) موافقت كنيد.
آنگاه ضربهاى بر پهلوى فاطمه (س) زد كه بر اثر آن جنين شش ماهه آن حضرت سقط شد، در حالى كه عمر فرياد مىزد: خانه را با هر كه در آن هست به آتش بكشيد، در حالى كه در خانه جز على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كسى نبود.
در كتاب (فاطمه زهرا از گهواره تا گور) نوشته علامه سيد محمد كاظم قزوينى، اين واقعه جانخراش را به گونه كاملترى ذكر مىكند و مىنويسد: فاطمه زهرا (س) پيش از حمله دشمنان به خانه، پشت در خانه بود، در حالى كه سر مبارك خود را با سربندى بسته بود، امّا چادر يا عبايى به سر نداشت، به همين جهت براى آنكه خود را از ديد نامحرمان مخفى نگاه دارد به پشت در خانه پناه برد، و اينجا بود كه در اثر حمله دشمن ميان ديوار و در فشار سختى بر او وارد شد و فريادى از درد كشيد، چرا كه جنين شش ماهه او سقط شده و ميخ در به سينه مبارك او فرو رفته و وى را مجروح ساخته بود.
پس از آن دشمنان، حضرت على (ع) را دستگير كرده و مىخواستند او را از منزل بيرون ببرند، با اينكه زهرا (س) از درد به خود مىپيچيد و جنين كشتهشده وى در شكمش متلاطم بود، براى دفاع از حريم ولايت و امام زمان خود، بپا خاست تا مانع از بيرون بردن على (ع) گردد، اينجا بود كه دستور مضروب كردن پاره تن رسول خدا (ص) صادر شد و قنفذ غلام عمر با تازيانه چنان بر بازوى او زد كه تا روز رحلت آثار آن تازيانه مانند دملى چركين بر بازوى مباركش باقى بود ….
پس از اين واقعه جانگداز، دشمنان، على (ع) را به زور به سوى مسجد بردند تا از وى بيعت بگيرند و در آن حال فاطمه زهرا (س) افتان و خيزان بدنبال امام خود روان شد، و چون به مسجد رسيد و على (ع) را در آن حال در محاصره دشمن ديد از درون سينه ناله جانسوز بر كشيد تا امّت را نفرين كند و همان دم بود كه پايههاى مسجد پيامبر
به لرزه افتاد، در همان حال چشم على (ع) به فاطمه (س) افتاد و از مكنونات ضمير او آگاه شد، پس با اشاره به سلمان فارسى ابلاغ كرد تا مانع از نفرين كردن فاطمه (س) شود، پس سلمان به سرعت به نزد فاطمه (س) رفت و او را از طلب عذاب براى امّت مانع شد و به آن حضرت گفت: امير مؤمنان مرا فرستاده تا شما را از نفرين كردن مانع شوم و بگويم شما دختر پيامبرى هستيد كه رحمة للعالمين بود، با همين گفتار سلمان و اشاره ولايى امير مؤمنان خشم فاطمه (س) فروكش نمود، در حالى كه عذاب بسيار به آن قوم نزديك شده بود.
پس از اين واقعه حضرت زهرا (س) به شدّت بيمار شد و در بستر بيمارى افتاد، شيخين (ابو بكر و عمر) كه به مقصود خود رسيده و از على (ع) به زور بيعت گرفته بودند، اكنون براى كسب وجهه و آبروى بر باد رفته خود و شايد هم در جهت توبه! به قصد عذر خواهى از فاطمه (س) خواستند تا به عيادت او بيايند، حضرت على (ع) اجازه ورود آنها را به رضايت فاطمه (س) موكول نمود، وقتى مسأله با دختر پيامبر (ص) در ميان نهاده شد، فاطمه زهرا (س) فرمود: على جان، من به آمدن آنها رضايت نمىدهم، امّا خانه، خانه توست، سرانجام با وساطت على (ع) اجازه ورود شيخين از سوى فاطمه (س) صادر شد، امّا بعد از ورود آنها فاطمه زهرا (س) روى خود را از آن دو برگرداند و پس از شنيدن عذر خواهى آنها، فرمود: من از شما مىپرسم اگر درست جواب دهيد، آن وقت ملتزم مىشوم، شما از پيامبر شنيديد كه فرمود: غضب فاطمه غضب من و غضب من غضب خداست، گفتند: بلى شنيدهايم، با اقرار آن حضرت فرمود: خدايا شاهد باش من از اين دو نفر غضبناكم، خداوندا، ميان من و ايشان قضاوت كن كه تو بهترين حاكمانى، با شنيدن اين سخنان آنها برخاستند و رفتند، حال دختر پيامبر (ص) هر لحظه رو به وخامت مىنهاد، امّا فاطمه باز هم دست از مبارزه بر نداشت و حتّى مرگ خود را نيز وسيلهاى براى مبارزه با دشمن قرار داد، به همين جهت زمانى كه مرگ خود را نزديك ديد، قاصدى را در طلب على (ع) فرستاد، وقتى امير مؤمنان (ع) بر بالين فاطمه زهرا (س) حاضر شد، فاطمه فرمود: اى پسر عمو! اينك من مرگ خود را نزديك مىبينم و احساس مىكنم هر لحظه به پدرم نزديكتر مىشوم، اينك مىخواهم با تو وصيّت كنم، پس على (ع) بالاى سر زهرا (س) نشست و همه اغيار را از اتاق بيرون كرد، آنگاه فاطمه زهرا (س) فرمود: اى پسر عمو، از آغاز زندگى مشترك از من دروغ و خيانتى نديدى و من هرگز با تو مخالفتى نكردهام، على (ع) فرمود: پناه بر خدا! او به نيكو كارى و پرهيزگارى تو داناتر است، جدايى و فقدان تو بر من بسيار ناگوار است و به خدا سوگند مصيبت رسول خدا بر من تازه شده است و فقدان تو مصيبتى است كه تسليتى براى آن نيست و كمبوديست كه جايگزينى ندارد.
سپس هر دو ساعتى به سختى گريستند و على (ع) سر مبارك زهرا (س) را در آغوش گرفت و فرمود: هر چه مىخواهى وصيّت كن و بدان كه من خواست تو را بر خواست خود مقدّم مىدارم، فاطمه (س) فرمود: اى پسر عمو! خداوند از سوى من بهترين پاداش را به تو بدهد، به تو وصيّت مىكنم، پس از من با امامه دختر خواهرم ازدواج كنى، چون او براى فرزندانم مانند خود من است و مردان ناگزير از اختيار همسر هستند، سپس فرمود: اى پسر عمو، براى من تابوتى فراهم ساز، چون دوست نمىدارم هنگام تشييع بدنم آشكار باشد، (و اين تابوتى كه على (ع) براى زهرا (س) ساخت، نخستين تابوتى بود كه در اسلام ساخته شد و پيش از آن ابدا معمول نبود) سپس فرمود: به تو سفارش مىكنم كه مرا در شب وقتى كه ديدهها آرام گرفته و به خواب فرو رفتهاند به خاك سپارى، چون نمىخواهم هيچ يك از كسانى كه به من ستم كرده و حقّم را پايمال نمودهاند بر جنازهام حاضر شوند، زيرا آنها دشمن من و دشمن خدا و رسول او هستند، آنگاه به آرامى چشم از جهان فرو بست، سلام خدا بر او و پدرش و شوهر او و فرزندانش.
مدينه يكپارچه ناله و فرياد شد و مردم گروه گروه به سوى خانه على (ع) روان شدند و با گريه و زارى منتظر تشييع جنازه بودند تا بر پيكر پاك دختر رسول خدا (ص) نماز بخوانند، امّا ابو ذر بيرون آمد و خطاب به مردم گفت: اينك برويد، چون تشييع پيكر دختر رسول خدا (ص) در اين شامگاه به تأخير افتاد، مردم برخاستند و به منازل خود رفتند، وقتى پاسى از شب گذشت و مدينه در خواب رفت، امير مؤمنان و حسن و حسين و عمّار و مقداد و عقيل و زبير و ابو ذر و سلمان و بريده و تعدادى از ياران خاصّ آن حضرت، جنازه حضرت فاطمه زهرا (س) را كه توسط على (ع) تكفين و درون تابوت قرار داده شده بود از منزل بيرون آوردند و بر آن نماز خواندند و سپس او را در دل شب به خاك سپردند، امير مؤمنان در كنار قبر زهرا (س) هفت صورت قبر ديگر پديد آورد تا كسى جايگاه حقيقى قبر را نداند، آنگاه على (ع) روى به جانب قبر رسول خدا كرد و فرمود: (درود بر تو اى رسول خدا، از جانب من و دخترت كه زائر توست و در خاك بقعه تو آرميده، همان كه انتخاب شد تا به زودى به تو بپيوندد، اى رسول خدا، امانت تو به سويت باز مىگردد، زمين زهرا را ربود، پس از او آسمان و زمين چقدر نازيباست، بعد از او اندوهم جاودانه خواهد شد و شبهايم به بيدارى خواهد گذشت و غم او هيچ گاه از قلبم بيرون نمىرود تا آنگاه كه در سراى جاويد به ديدار شما بشتابم، بزودى دخترت تو را از ستمهاى امّت آگاه خواهد ساخت، خداوند در اين باره داورى فرمايد كه او بهترين داوران است).
بدينسان زهرا (س) پرچمدار مبارزهاى شد كه همواره تا قيام مهدى فاطمه (عج) در اهتزاز خواهد بود و شراره آن هرگز به خاموشى نخواهد گراييد.
امّت اسلام امروز بيش از هميشه به احياء ياد آن حضرت و ادامه مبارزه او نيازمند است و بر زن و مرد مسلمان واجب است كه زهرا (س) را نمونه و مقتداى خود در اين مسير قرار دهد.
________________________________________
جزائرى، نعمت الله بن عبد الله - مشايخ، فاطمه، قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)، 1جلد،ص728 انتشارات فرحان - تهران، چاپ: اول، 1381 ش.