شهید ابوعمار
ابوعمار
گذری بر زندگی شهید حبیب الله افتخاریان
در سال 1334 ه.ش در خانواده اي مذهبي در شهر بهشهر چشم به جهان گشود.در سن 4 سالگي پدر بزرگوارش به رحمت خدا رفت و تحت سرپرستي مادر صبور و شجاع و عموي مهربانش بزرگ شد .
پس از دوران طفوليت با گذشت ايام خصوصيات اخلاقي و انساني وي آشكار تر شد و دربين دوستان هم سن و سالهاي خود به خوبي مي درخشيد.از همان ابتدايي زندگي با قرآن و اهل بيت آشنا شد و در جلسات قرآن خصوصيات فعال داشت پس از اتمام مر حله ابتدائي و شروع دبيرستان، شور و شوق بيشتري نسبت به اسلام در وي ايجاد شد و توجه به دانش اندوزي و مطالعات مذهبي توام با مطالعه علوم و معارف اسلامي در او اوج گرفت .اوتلاش زیادی در به كار گيري اندوخته هاي مذهبي اش در عرصه عمل داشت.
سير آموزش و تحصيلات :
دوران ابتدایی رادر یکی از دبستانهای بهشهر که هم اکنون به نام دبستان آيت الله نبوي می باشد گذراند و دوران متوسطه را در دبيرستان سعدي و 15 بهمن شهرستان بهشهر به اتمام رساند در زمان طاغوت سال 56بعلت تحت تعقيب بودن ساواك به آلمان هجرت نمودند و در دانشگاه پزشكي (رشته دندانپزشكي )بن مشغول تحصيل گردیدند. با هجرت امام به نوفل لوشاتو فرانسه وي درس را رها كرده به فرانسه هجرت كردند و در بيت رهبري حضوري فعال داشتند .با ورود حضرت امام در 12 بهمن سال 1357 وي به ايران بر گشتند .در تحلیل محتوای زندگینامه شهید افتخاریان با تاکید بر زوایای آموزشی میتوان به تلاش وافر این شهید بزرگوار درتشكيل كلاس هاي تفسير قران ، آموزش قران شامل قرائت و روخواني تجويد و صوت تفسير نهج البلاغه در مسجد نصير خان قبل از انقلاب اسلامي و بعد از انقلاب اسلامي در اصفهان تدريس براي دانشجويان ، بسيجيان و پاسداران و آثار و تاليفات بجاي مانده ازشهيدافتخاریان(ابو عمار)،شامل مقداري دست نوشته ها ، مناجات نامه ها ،اشعار و سروده هاو مقالاتي ازقبیل ولايت فقيه ،انسانيت ،شهادت ، حسين بن علي (ع) رهبر و سرور آزادگان و…. همچنين مناجات عارفانه و نيايش و نامه هاي اخلاقي و تربيتي خطاب به فرزند وهمسر، خواهر و برادر و سایر اقوام ونزدیکان اشاره نمود.به گونه ای که فعالیتها و علائق آموزشی شهید افتخاریان در راستای اصلاح شرایط اجتماعی را می توان به عنوان یک اصل در فرایند تعلیم و تربیت اسلامی استنباط کرد .
همچنین ایشان از نظر قدرت فصاحت و بلاغت در فن سخنوري و قدرت نگارش در نويسندگي و طبع شعر ،فوق العاده بودند .از زمان طاغوت نويسندگي و شعر طنز گونه را شروع نمودند،كه چند تايي مثل بره فضوله و نماز و ….چاپ شده است.
خصوصیات شهید از نگاه همسرش
با اهل خانه بسيار خوش برخورد و مهربان بود با وقت كمي كه داشت هميشه به عیادت خانواده معظم شهدا مي رفت .خداوند به او تواني داده بود كه استعداد هاي در خشان را سريعاً شناسايي و در جهت
ارتقاء كمي و كيفي آنها اهتمام مي ورزيد . زندگي مختصر بسيار ساده و همراه با ايمان و عشق مطلق به شهادت او هميشه سر زبانها بود.
خصوصیات شهید از نگاه خواهرش
ايشان واقعاً در اخلاق و رفتار حسنه بسيار خوش خلق بودند . بسيار صبور ، مهربان،صميمي ، در عبادت و زهد و تقوا واقعاً بي نظير بود عجيب اعضاي خانواده را دوست داشت و اعضاي خانواده پدر و مادر، ما برادرها و خواهران فوق العاده ايشان را دوست داشتيم . همينطور نسبت به فاميلها و همسايه ها بسيار تواضع داشت هميشه تبسم بر لب داشت . و هميشه سنگ صبور خانواده و بستگان و خصوصاً خانواده شهدا بود .
نمازهاي شبش به هيچ وجه ترك نمي شد واين از زيباترين صفات اخلاقي اش بود يكي از خصوصيات برجسته ابو عمار این بودکه اصلأ تند خو نبود هيچ وقت صرايش را بلند نمي كرد حتي روي نيروهاي تحت امرش.(سید جعفر اتقانی،همرزم شهید)
بيشتر وقتش را صرف مطالعه تفسيرهاي قرآن ،نهج البلاغه مي كردند هيچ وقت ساعتهاي بيكاري براي خودشان نمي گذاشتند ،اكثر اوقات سعي مي كردند يا تو تفسير قرآن يا تو تفسير نهج البلاغه يا كتابهاي مذهبي كه بتواند جوانها رو به راه انقلاب بكشاند مطالعه مي كردند(همسرشهید)
او مسووليتهاي حساسی را در مناطق عملياتي بر عهده گرفت ،مسئولیتهایی مانند:
فرماندهي تيپ 25 كربلا در محورهاي عملياتي جنوب
فرمانده سپاه پاسداران بانه در كردستان
فرمانده سپاه پاسداران مريوان در كردستان
شهید حبیب الله افتخاریان (ابوعمار ) کیست ؟
پدر و مادرش در از سرزمین کویر پر رنج شهرستان دامغان بوده اند اما خود شهید ابوعمار متولد و بزرگ شده ی شهرستان بهشهر از استان مازندران می باشد. ابوعمار و برادر شهیدش محمد افتخاریان در سنین طفولیت پدر خود را از دست داده اما عمو و زن عموی ایشان کمر همت بستند و دو برادر را تا ازدواج در نزد خود سرپرستی کردند.
بعد از گذشت دوران نوجوانی و رشد در فضای فاسد و ظلم و بی بند و باری قبل از انقلاب ابوعمار به مبارزات سیاسی خودش در دوران رژیم ستم شاه پهلوی در سال 53 بصورت جدی ادامه داد.
ابوعمار در اصفهان به عنوان معلم اخلاق و اسوه دینی نمونه برای برادران و خواهران خود جلسات مخفیانه تدریس دروس اسلامی داشت. شهید ابوعمار مدتی هم در آلمان ( قبل از دستگیری توسط ساواک ) در رشته ی پزشکی تحصیل کرد تا اینکه زمان انقلاب فرا رسید و شهید ابوعمار پس از رسیدن به خدمت امام خمینی و کسب تکلیف مبنی بر ترک تحصیل ، به فلسطین رفت و با دکتر چمران به تعلیم فنون نظامی و آموزش چریکی پرداختند و با سلاح اخلاص و ایمان وارد مبارزه شدند.
خاطرات
رقيه سراجيان، همسرشهید :
من به واسطه اينكه فرزند ده روزه داشتم در بهشهر بودم. از شب قبل هر كاري كردم نتوانستم تلفن سپاه مريوان را بگيرم. بالاخره بعد از نماز صبح ساعت شش صبح موفق شدم تلفنخانه مريوان را بگيرم. ايشان در حالي كه صدايشان به شدت خسته بود به من گفت كه من الان از جلسه آمدم و تازه رفته بودم كه شما از خواب بيدارم كردي. داشتم خواب مي ديدم كه در حال شهيد شدن هستم ولي تلفن شما از اين لذت را از من گرفت .من به ايشان گفتم شما ان شاء الله به سلامتي بر مي گرديد .ولي ايشان به من گفت كه همسرم سلام مرا به دخترم بر سان و بگو ديدار ما به روز قيامت . من همين امروز شهيد مي شوم. در حاليكه به شدت بهت زده شده بودم تلفن را به پسرم عمار دادم و ابو عمار همين حرفها رابه پسرم زد و او را دعوت به استقامت و صبر نمود.
آري شهيد حبيب الله افتخاريان به شهادت رسيد و به آن عهدي كه با خداي خويش و امام خويش بسته بود پايدار ماند و رفت تا ولايت تنها نماند . با اهل خانه بسيار خوش برخورد و مهربان بود با وقت كمي كه داشت هميشه به دیدار خانواده معظم شهدا مي رفت .خداوند به او تواني داده بود كه استعداد هاي در خشان را سريعاً شناسايي و در جهت ارتقاء كمي و كيفي آنها اهتمام مي ورزيد .
زندگي مختصر بسيار ساده و همراه با ايمان و عشق مطلق به شهادت او هميشه سر زبانها بود. آري رزمندگان فلسطين، جوانان نوفل لوشاتو ، هزاران بسيجي ، پاسداران اسلام در مازندران ، مردم مسلمان تركمن صحرا، پاسداران دلاور لشكر 25 كربلا و مردم خون گرم و صبور و مقاوم مريوان هرگز ياد و خاطره اين سردار دلاور امام را فراموش نخواهند كرد . شهدا خودشان پيام دهنده اين انقلاب هستند با دادن خون خودشان. ما بايد جاي آن خونها باشيم .يادم مي آيد كه شهيد ابو عمار هر وقت مي خواست به جبهه ها برود يا وارد جبهه شود بدون وضو وارد نمي شد. به همه سفارش مي كرد كه با وضو وارد مناطق جنگي شويد. چون در مناطق جنگي خون شهداي زيادي ريخته شده. مي گفت: بايد حرمت اين خونها را نگه داشت . هيچ وقت يادم نمي رود كه با هم سر پل ذهاب مي رفتيم با وضو و با ذكر وارد مناطق جنگي مي شدند .
انظارما از مردم این است که سعي كنند خون شهدا را پايمال نكنند. خواسته هاي شهيد اين بوده كه حجاب اسلامي را رعايت كنند. نسبت به رهبر انقلاب وفادار باشند تا دشمنان نتوانند ضربه اي به انقلاب بزنند .
علي اكبر افتخاريان:
بسم الله الرحمن الرحيم
خدا وند در حقيقت شهادت را تولدي دوباره ميداند و در توصيف شهيد و شهادت از قرآن و در زبان ائمه اطهار سخني هاي فراوان داريم:همانگونه كه خداوند در قرآن مي فرمايد كسانيكه در راه خدا کشته مي شوند مرده مپنداريد. آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند. مجاهدان في سبيل الله براي عقيدهایي كه دارند تمام دنيا را متعلق به خدا مي دانند و حيات خويش را در خدا گونه شدن مي يابند و عاشقانه رو به سوي خدا كرده و درآن ميسر از همه چيز خود گذشته و ايثار مي كنند و آزادي خود را در شهادت و رسيدن به خدا مي توانند. شهادت پيروزي بزرگي است كه از سرور شهيدان حسين بن علي (ع)آموختند : اين حقير علي افتخاريان عموي شهيد ان حبيب افتخاريان (ابو عمار ) ومحمد ميباشم كه شهيدان را از 2سالگي و4سالگي حضانت آنها را عهده دار شدم. اين دو طفل از كوچكي چهره روشني داشتند در درس و مدرسه و منزل بيرون از منزل تحت مر اقبتهاي حقير بودند و هميشه نسبت به همشاگردان مدرسه و بيرون نمونه بودند .بعد از فوت پدر بچه ها را نزد آيت الله كوهستاني كه آشنايي با مرحوم پدرشان داشت بردم و جريان فوت پدرشان به آيت الله كوهستاني عرض كردم و ايشان در مورد نگهداري آنها دستوراتي به بنده فرمودند و دست نوازشي بر سر آنها كشيدند و مورد تفقد قرار دادند. وظيفه سنگيني در مورد سرپرستی آنها به دوش اين جانب قرار گرفت . با همت كوشش همسرم و مادربزرگشان، بچه هابا تعليم و تربيت و احكام ديني و قرآن آشنا شدند. شناخت ائمه اطهار وحضوردر مساجد و مراسم مذهبی و قرآن را نزد مادر بزرگشان ياد گرفتند . شهيد محمد در فتح خرمشهر به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.او شجاع، با تقوا، متواضع و مهربان بود. با همه اهل منزل و دوستان و اقوام. شب زنده دار بود. با شروع تظاهرات عليه رژيم شاهنشاهی شب وروز در مبارزات شرکت می کرد. بعداز انقلاب هم به کمیته انقلاب که در لویزان تهران تشكيل شده بود پیوست. با شروع جنگ تحميلي و ناآرامی های كردستان روانه ميدان مبارزه شد و درفتح خرمشهر به درجه شهادت نائل گرديد .
شهيد ابو عمار از همان طفوليت چهره اي نو راني و قبلي رئوف داشت در درس و مدرسه و معلم و اهل خانه و اقوام متواضع و خوش بر برخورد بود. شب زنده دار ونماز شب خوان بود. بيشتروقت با وضو بود و به خانوادهاي شهدا احترام خاصي مي گذاشت .بچه شهدا را مي بوسيد و با شهامت و پرهيز كار بود. از غيبت دوری مي كرد .كم غذا مي خورد و كم مي خوابيد و كم صحبت مي كرد. اصلاً به ماديات توجهي نداشت. غذايش با غذاي ديگر رزمندگان يكي بود و با وقت كمي كه داشت قلم و كاغذ مي گرفت وبا آن خط زيبا جمله هاي زيباي؛ شهيدان زنده اند الله اكبر ، به خون آغشته اند الله اكبر می نوشت.
به امام و انقلاب علاقه زيادي داشت. نماز شب، دعاي توسل و دعاي كميل و زيارت عاشورا را مرتب مي خواند و گريه مي كرد. فعاليت های مذهبی را از 4الي 5 سالگي شروع كرد. با دوستان در توزیع اعلاميه هاي امام و نوار امام فعال بود و تا پاسي از شب در خانه ام كه يك اطاق بزرگ بود، با دوستان مشغول بودند تا زماني كه ديپلم گرفت و با شناخت خود وبا دختري كه هم اكنون همسرش مي باشد ازدواج کرد.
به سربازي اعزام شد آموزش رادرتهران گذراند و پس از دوره آموزشي به اصفهان منتقل شد . فعاليت انقلابی را در پادگان هم داشت .
یکبار به اتفاق خانمم براي ملاقات او به تهران رفتیم ،آن موقع در مركز آموزشي بود . هوا بسيار سرد و برف هم مي باريد. خانواده های ديگر هم براي ملاقات فرزندانشان آمده بودند وشيشه هاي مشروب را آورده بودند به فرزندانشان به عنوان سوغاتی بدهند .شهيد ابو اعمار مشروب را ديد و از دست آنها گرفت و محكم زد به زمين شكست و گفت كه سرباز مسلمان كه مشروب نمي خورد و با نصيحت آنها را امر به معروف كرد. در زمان خدمت سربازي با دوستان اراكي و قمي سه نفري حياطي را دربست اجاره كرده بودند .من هم براي ديدار به آنجا رفتم. شهيد در مسجدي كه بسيار مرتب بود به نام مسجد امام علي (ع)تبليغ و شركت مي كرد . در شهراصفهان و خمینی شهر به اتفاق دوستان اطلاعيه های امام را پخش می کردند.
پس از سربازي در همان اصفهان در اداره برق مشغول كار شد و چون در اصفهان شناخته تر بود و ساواك قصد دستگیری وي را داشت لذا مجبور شد حياط و خانه خود را به قيمت خيلي كم بفروشد .بعد از آن به آلمان رفت و در آنجا در يكي از شهرهاي آلمان مشغول فعاليت اسلامي شد طوری كه همكلاسي هایش كمتر اورا می دیدند واو شبانه روز در حال فعالیت بود. با ورود امام به فرانسه شهيد به خدمت امام می رسند مدتي در خدمت امام بود به امام عرض نمايد من دانشجوي ايرانی و در آلمان مشغول تحصیلم ودوست دارم خدمت شما باشم . مدتي شهيد حفاظت امام را به عهده داشت.
بعد از پیروزی انقلاب در اصفهان به تشكيل سپاه اقدام نمود و در بهشهر تشكيل كلاس آموزشي معلمان را داد.مدتی فرمانده سپاه تركمن صحرابود ودر خاتمه دادن جنگ گنبد و بندر تركمن و پايان دادن غائله منافقين درجنگل آمل و پاكسازي جنگل از وجود منافقين خیلی تلاش کرد.
مدتی فرمانده پادگان آموزشی چالوس بود و مدتی هم فرمانده تیپ 25 كربلا .بعد فرمانده سپاه مريوان شدودر پاكسازي این شهر از كومله هاي مريوان جنگهاي ناگفته نمود .شهيد ابوعمار دوره چريكي را با شهيد چمران در لبنان ديده بود. شهيد ابو عمار در مکه وقتی می بیند که سعودی ها با نصب بلند گو از شنیده شدن شعارهای تظاهر کننده های ایرانی در مراسم برائت از مشرکین جلوگیری می کنند با زرنگی بالای ساختمان رفته و سیم بلند گوها را قطع می کند.
شهيد هميشه به فكر شهادت بود با خدا رازو نیازمی کرد. تاريخ نوزده اسفند ماه 1363به وسيله بمب باران دشمن در شهر مر يوان به درجه شهادت نا ئل گرديد .
ابوالفضل سميعي فرد :
به گمانم سال 59 يا 60 بود ، در سپاه بندر تركمن به اتفاق سردار شهيد ابوعمار ـ «حبيب الله افتخاريان» ـ در راستاي ماموريت محوله ،به انجام خدمت مشغول بوديم . جمع باصفا و گرمي كه بچه هاي پاسدار بندر به اتفاق اين سردار عزيز در كنار هم داشتند، انصافاً يك چيز رويايي بود.آن چه كه به گرمي و معرفت جمع بچه ها در آن مقطع ، رونق بيشتري مي بخشيد ، رفتارهاي انساني و مكتبي شهيد ابوعمار بود. شبي از شب ها يكي از دوستان كه منزلي هم در بندرتركمن داشت ، اعضا سپاه بندر تركمن را به شام دعوت كرد. كي بود كه از مهماني بدش بيايد ؟ آن هم تو شهري كه ماها از اهالي آن جا نبوديم . بدون فوت وقت و با شور و ولع خاص به دعوت دوستمان پاسخ مثبت داديم . جاي همهي شما خالي ، شام مفصلي بود. به هر حال شب خوبي را پشت سر گذاشتم. براي خيلي از بچه ها شبي فراموش نشدني بود . فرداي صبح كه سر حال از خواب بلند شديم و نماز صبح را به همراه بچه ها خوانديم ، خودمان را براي برگزاري صبحگاه آماده كرديم . بچه ها كه چشمشان به شهيد ابوعمار افتاد حالت او را ناراحت و عصباني يافتند . زمزمه ها ميان بچه ها شروع شد . هر كسي چيزي مي گفت . تا اين كه دقايقي بعد وقتي شهيد ابوعمار براي صحبت كردن به جايگاه رفت ، قضيهي ناراحتي اش براي ما آشكار شد . شهيد با كلام نافذ خود ، در حالي كه بچه ها را خطاب قرار داده بود جريان شام شب گذشته را به رخ بچه ها كشيد و گفت :دوستان چطوري دلشان مي آيد و به خودشان مي قبولانند كه كنار سفرهي رنگين بنشينند و غذاي آن چناني تناول كنند در حالي كه قله هاي سر به فلك كشيدهي كردستان ، همين الان كه بنده در حال صحبت با شما هستم ،چنان مملو از برف و كولاك است كه امكان انتقال غذا و مايحتاج ضروري براي بچه هاي رزمندهي حاضر در آن جا وجود ندارد و 15 روز است كه به ناچار از نان خشك تغذيه مي كنند ؟چگونه دلتان آمد كه ياد سر پل ذهاب را به همين زودي از خاطرتان برود؟ همان جايي كه بچه ها از شدت سرما به خود مي لرزيدند .همه بچه ها با صحبت هايش متاثر شدند. بدجوري حالمان گرفته شده بود. پيش خودم گفتم : عجب اشتباهي كرديم . اي كاش هرگز طمع آن سفرهي رنگين و خورشت هاي لذيذش را نمي كرديم .
ابوعمار هم چنان در حال صحبت بود و من غرق افكار حاصل از كلام به حق او . در همين هنگام بود كه ناگهان ذهنم معطوف به حرف آن نگهباني شد كه برايم تعريف مي كرد بارها ابوعمار را ديده است كه در خلوت شب و به دور از نگاه ديگران، سختي سردي شب هاي زمستان بندر را بر روح و جانش هموار مي كرد و در سكوت شب ، اين فرماندهي بزرگ و دلير، به نظافت سرويس بهداشتي مي پرداخت . اين صفت مردان بزرگ است كه هر گاه ادعايي را بر سر زبان جاري مي كنند خود با تمام وجود در راستاي تحقق و جامهي عمل پوشاندن آن بپا مي خيزند . از جايگاه صحبت كه پايين آمد، شوريده و مست غرق در نگاهش شدم و در حالي كه از محوطهي صبحگاه دور مي شد ، قدم هاي نوراني اش را از نگاهم مي گذراندم و به حال و مقام اين روح بلند غبطه مي خوردم .
غلامرضا لطفي:
اوايل سال 1364 من 14 سال بيشتر نداشتم و قد و بالاي كوتاهم ، هميشه نظر ديگران را به خود جلب مي كرد .يك روز در پادگان شهيد عبادت مريوان ستون رزمنده ها ايستاده بودم و به سخنراني حاجي ابو عمار گوش مي سپردم كه ناگهان متوجه ستون ما شد. در يك آن ، حس كرد از اين ستون نيرو كم شده است ، با نگراني به بچه ها گفت : «چرا شانه خالي است؟» هنوز لب ،به سخن باز نكرده بودند كه سرم را به طرف او چرخاندم و گفتم
«حاجي من اينجام » براي يك لحظه لبخندي مليح بر لبانش نقش بست و پرسيد «چه كسي اجازه داده به منطقه بيايي ؟!» گفتم من به تكليفم عمل كردم .گفت : چه تكليفي بهتر از تحصيل ؟ حاضر جواب گفتم : شكار دشمن گفت : در« اينجا كومله ها گوش مي برند ….
جراتش را داري » گفتم :«من هم چاقو دارم » صفوف بچه ها كاملا به هم خورده بود و همه گرد من جمع شده بودند .حاجي گفت : «بچه ي كجايي » گفتم : «بچه خليل محله بهشهر » لبخندي زد و گفت : «دوست داري با من باشي ؟» خيلي خوشحال شدم .اما همينكه فهميدم به اين بهانه مي خواهد مرا از رفتن به خط باز دارد ، گفتم : «اگر اجازه بدهيد در جمع بچه ها باشم . »ديگر چيزي نگفت .دوباره به جايگاهش برگشت و به سخنرانيش ادامه داد .چند روز بعد ،براي جنگ هاي نامنظم به گروه ضربت پيوستم و به باغ شيخ عنقان در سروآبادمريوان رفتيم .يك روز براي تقاضاي مر خصي به سپاه مريوان رفته بودم كه هواپيماي دشمن سر رسيدند و منطقه را به خاك و خون كشيدند و حاجي ابو عمار را در سنگر زير زميني دژباني قرار داشت به شهادت رساندند .به ايشان كه رسيدم ،تركش بر شانه هايش گره خورده بود و فواره هاي خون ،بيرون مي زد .فرياد يا حسين ،يا زهرا (س) همه جا پچيده بود.ستون پنچم كارش را كرده بود وآن روز آسمان مريوان يكپارچه عزادار شده بود.»