عمه سادات سلام عليك
« عمه سادات! سلام عليك»
به حريم حرمت مي آيم. آشفته و شوريده سر، خسته و تنها، غرق در غربتي ديرينه كه هر غروب، باياد تو در سينه ام رخنه مي كند و تنها ضريح مقدس توست كه نگاه مضطرب و نابسامان مرا آرام مي كند.
به حريم حرمت مي آيم تا بغض مانده در گلو را مجال شكستن دهم و اشك را فرصتي ، تا وجودم را صاف و زلال سازد.
به سوي حريم مقدس حرمت مي آيم، خسته از تمام نامردي ها و نامردمي ها، از تمام روزمرگي هاي خود، غرق در گناه.
خسته مي آيم و محتاج تا با تمام تشنگي و نياز، مانند كبوتران حرمت، مسافراني كه از دوردست ها به اميدت مي آيند و پيشاني بر ضريح مقدست مي سايند تا هم نغمه با فرشتگان، زمزمه كنم:« عمه سادات سلام عليك»چه قدر ستودني است قم، آن زمان كه نگاه تو بر سرش سايه افكنده و چه قدر آبي است آسمانش، آن زمان كه مناره هاي بارگاهت چون دستان سبز دعا نوازشش مي دهند.
چه منتي است كه تو به سوي شهر ما بيايي و چه سعادتي كه ساكن ديار ما گردي!
اگر نبود آمدنت و اقامت سبزت ، شهري نبود كه از آن ما باشد.
به سويت مي آيم تا در درياي عشق غوطه ور شوم و دلم را به اميد نگاه بلند و آسماني ات، هم رنگ دريا سازم.
* اكرم السادات هاشمي پور