ماهی و آب
ماهی و آب
مثل معروفی است که ماهیی که هیچوقت ازآب بیرون نیامده بود غیر آب چیزی ندیده بود، بفکر افتاد که این آب که اینقدر از او تعریف می کنند و می گویند مایه ی حیات است چیست و کجاست؟ چرا من او را نمی بینم؟ دنبال کسی می رفت که آب را به او نشان بدهد. تا اینکه روزی از آب بیرون افتاد و در تب و تاب قرار گرفت آن وقت فهمید که آب چیست و چه اثری برای او داشته و زندگی اش وابسته به او بوده. یکی از شعرا این مثل را به نظم آورده می گوید:
بدریای، شناور، ماهیی بود
که فکرش را چو من کوتاهیی بود
نه از صیاد تشویشی کشیده
نه رنجی از شکنج دام دیده
نه جان از تشنگی در اضطرابش
نه دل سوزان ز داغ آفتابش
در این اندیشه روزی گشت بیتاب
که می گویند مردم: آب، کو آب؟
کدامست آخر آن اکسیر جان بخش
که باشد مرغ و ماهی را روان بخش؟
گر آن گوهر متاع این جهان است
چرا یا رب ز چشم من نهان است؟
جز آبش در نظر شام و سحر، نه
در آب آسوده، از آبش خبر، نه
مگر از شکر نعمت گشت غافل
که موج افکندش از دریا به ساحل
بر او تابید خورشید جهان تاب
فکند آتش به جانش دوری آب
زبان از تشنگی بر لب فتادش
به خاک افتاد و آب آمد بیادش( بیست گفتار، ص307)