یا امام زمان عج الله تعالی فرجه شریف
ای صبح امید و انتظار در پس کدامین خورشید پنهان شدی که ما به خاطر آن از یکدیگر پیشی می گیریم و آنگاه اوج می گیریم چه اوج زیبایی وای چه بهار غم انگیز و آسف بار که با آمدن آن خورشید نمایان می شود و ما هنوز در گرداب ظلمات و خودخواهی خود غرقیم و در جهل گرفتار. چه غروبی تلخ که با آمدنش شب را نوید می دهد و تاریکی را جایگزین غم از دست دادن خورشید می کنیم با هر غروب دل را می میمراند و با طلوعش نوید یک صبح زیبا و شاد را می دهد و مژده ی تبسم دوباره زیستن را همراه با آه و ناله ی به خاک نشسته میدهد چه خاکی که با هر بویی به خود می گراید و در مسیر گرد و غبار راهی به پیش نمی برده با کوله باری از حسرت در کویر تشنه جان می سپاریم. و به امید بر گرفتن از چشمه ی زلال چشم دوخته ایم تا عطش امانمان دهد و روح جلایی تازه پیدا کند. برگ های اطلسی به جوهر وجود شاخه می دواند و تلاطم رنگین ترین واژه ها در برابر سکوت زمزمه ی ایثار می شکند آنگاه که گیسوان طنابی به عرش نمایان شده را می دیدم که با تکاپویی همراه با به هم خوردن عشق و معشوق سرشار از هیاهو آئینه های صفحه ی کبود آسمانی را می شکافت و جرقه هایش در پس ابر به لرزه در می آمد غروب و طلوعی همراه با ذره های به رنگ طلایی در آمده بر گونه های نرگس سرازیر می شد به حرکت در آوردن قلم اقراء بأسم ربک الذی خلق برایم معنا می شد.( نوشته عاطفه سعیدی، طلبه ی سال سوم مدرسه علمیه قدسیه بهشهر)