آغاز ولایت عهدی امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف
یا اباصالح المهدی ادرکنی
زمین تشنه است، ببار
آغاز ولایت عهدی امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف
جهان چگونه نفس می کشد؟ نمی دانم! کسی چه می داند… شاید زمان وعده الهی همین فردا باشد! این روزها کشکول دست ها از یاد خدا تهی است! این روزها شبح ناپیدای شیاطینی که با هیچ چیز از بین نمی روند، در هر کوی و برزن جولان می دهد! جهان هنوز به مرز بلوغ هم نزدیک نشده است! این روزها داس دروگر ریا، خوشه های زرین محبت را از مزارع دل ها چیده است!
این روزها، خارهای عداوت از زیر پوست نازک زمین سربرآورده و عدالت، زخمی خنجر کین و عداوت است! آسمان دل مرده است و زمین، از پستی، چشمانش متورم است! آهنگ سوزناک بی عدالتی، در گوش زمین پیچیده است و مرگ، مفهومی بالاتر از زندگی است!
این روزها زمین تشنه است… و چشم های منتظر به بی انتهایی جاده، خشکیده اند غایت خلقت آسمان و زمین، رستن از اسارت است و اکنون زمین در خواب چندین هزاز ساله رفته است. این روزها زمین تشنه می سوزد… و در نیمی از از زمین یا شاید هم بیشتر جهان از گرسنگی و فقر فریاد می زند. ظلمت ماناتر از نور شده است، در جهانی که دل ها در آن نزدیکی را لمس نمی کنند و مهربانی، عشق، وفاداری، صمیمت و وفا فرهنگی فراموش شده اند…
به یقین پایان کتاب غربت عالم و آدم، با نام تو آغاز می شود و قلدران قدراه بند« نظم نوین جهانی » با آشوب شمشیر تو خاموش خواهند شد. کویر وجودمان، در انتظار باران ظهور توست. این دل ها د رحصار زمان، پوسیده اند و اینک آمدنت فرجام یأس، کوچ تاریکی، طلوع عدالت، صبح هدایت، تجلی شرافت و فضیلت های انسانی است. آمدنت پایانی است بر حیرت مدام آدمیان!
آمدنت قامت گرفتن آرزوهای گمشده است!
آمدنت رهایی نفس های حبس شده در سینه هاست که تو سایه گسترده ی لطف خدایی بر سر همه بلاکشان رنج دیده!
اینجا خمودگی، مجال سرودن به گل واژه های نیاز نمی دهد و خاموشی، جریان تند سرشیبی های غفلت است. اینجا از «هیچ» حقیقتی معلوم ساخته اند که از « نمی دانم» های بی شمار و از مجهول های بی هویت سرچشمه میگیرد… اینجا همان«نمی دانم کجا» یی است که برهوت آدم های عصر ماست… اما اگر تو بیایی، مرداب های باورمان به چشمه ساران زلال روشنی و امید مبدل می شود و دشتستان نابارور خیال، تا ناکجای ذهن بارور می شود و ثمره یقین می دهد.
اینک جهان منتظر توست تا گندم زران طلایی عدالت، خوشه خوشه، موج زنند در پرتو گرمای دست های سخاوت تو… جهان منتظر توست تا نظم نویت جهانی را نظم کهن آسمانی کنی و تمام عقل ها، تسلیت برهان توفنده و بینش برنده کلامت شوند…
جهان طلوعت را انتظار می کشد تا بیایی و پندارهای سبز، سرتاسر زمین را در آغوش کشند و انسان در خداگونه ترین ایستگاه تاریخی اش، کعبه، به تو ملحق شو و برخیزد تا نومیدی تنیده دردست و پاهایش که حاصل افسون سراب تمدن است و از زندگی بیزارش کرده، را رها کندو از چنگال انسان بی هویت آزاد شود. تمام چشمه ها یقین دارند که می آیی…
تمام دهکده ها، تمام خانه ها، تمام گلدسته ها، تمام مناره ها، تمام دل ها، تمام دست های آذین بسته به قنوت و … خواهی آمد تا دل ها نمیرند و چشم ها غبار نگیرند و خنده ها نخشکند و بغض ها نشکفند و دل ها شیطانی نشوند و پرچم ها رنگ ستم نگیرد…
خواهی آمد که
تویی بهانه این ابرها که می گویند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
سلام ٌ علی آل یاسین
السلام علیک یا داعی الله و ربّانی آیاته
السلام علیک یا باب الله و دیّان دینه
السلام علیک…