الهی
الهی
خانه کجا و صاحب خانه کجا؟ طائف آن کجا و عارف این کجا؟ آن سفر جسمانی است و این روحانی؛ آن برای دولتمند است و این برای درویش؛ آن اهل و عیال را وداع کند این ما سوا را؛ آن ترک مال کند و این ترک جان؛ سفر آن در ماه مخصوص است و این را همه ماه، و آن را یک بار است و این را همه عمر؛ آن سفر آفاق کند و این سیر انفس؛ را آن را پایان است و این را نهایت نبود؛ آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانی نباشد؛ آن فرش پیماید و این عرش؛ آن محرم می شود و این محرم؛ آن لباس احرام می پوشد و این از خود عاری می شود؛ آن لبیک می گوید و این لبیک می شنود؛ آن تا به مسجدالحرام رسد و این از مسجد اقصی بگذر ؛ آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر؛ آن را کوه صفاست و این را روح صفا؛ سعی آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعی این یک مره در کشور هستی،آن هروله می کند و این پرواز؛ آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم؛ آن آب زمزم نوشد و آن آب حیات؛ آن عرفات بیند و این عرصات؛ آن را یک روز وقوف است و این را همه روز؛ آن از عرفات به مشعر کوچ کند و این از دنیا به محشر؛ آن درک مِنی آرزو کند و این ترک تَمنّی را؛ آن بهیمه قربانی کند و این خویشتن را؛ آن رمی جمرات کند واین رجم همزات؛ آن حلق راس کند و این ترک سر؛ آن را « لا فسوق و لا جدال فی الحج» است و این را « فی العمر»؛ آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین؛ لا جرم آن حاجی شود و این ناجی ؛ خنک آن حاجی که ناجی است!
الهی نامه، آیه الله حسن زاده آملی، ص 28