خاطرات طلاب گروه جهادی حوزه علمیه قدسیه خواهران بهشهر تابستان 1391
عنوان خاطره: تعارف آب سیّده زینب کوچولو
در اردو جهادی روستای کارکم که ماه رمضان هم بود، بعد از ظهر یکی از روزها مشغول اجرای برنامه گفتمان عفاف و حجاب بودیم. آخرای سخنرانی خانم قاسمی بود که یه دفعه همه زدند زیر خنده. بعد خانم قاسمی گفت: چی شد که دارید می خندید؟ من چیز خنده داری عرض نکردم. بعد اشاره کردند به سیّده زینب کوچولو که داشت آب به جمعیّت تعارف می کرد ( به عادت شبها که به خانمها در مسجد آب می داد)!!! این بود که همه به خاطر کار یه بچه خندیدیم آن هم در حین اجرای جدی برنامه. البته این دختر خانوم عادت های دیگه ایی هم داشت از جمله وقتی همه سر کلاسهاشون بودند می اومد دم درب و کفش هارو مرتب می کرد.یا یه شب به خاطر علاقه ایی که به دوستان جهادی داشت یواشکی و بدون اطلاع خانواده اش نزد ما اومد بی خبر از آنکه پدرش تموم روستارو دنبالش گشته بود، بعد ما به مادرش اطلاع دادیم که نگرانش نباشه خودش اومده میگه میخوام نقاشی بکشم!!!بعد از چند دقیقه ایی پدرش اومد و به خانه بر گشتند.
راوی: الهه رضایی( طلبه پایه چهارم)، اردوی جهادی روستای کارکم، تابستان1391