رحم بر ابليس
رحم بر ابليس
يحيي بن ذكريا عليه السلام ابليس را روزي گريان ديد. شفقتش بجنبيد(دلش سوخت) گفت:
اي بيگانه ! چرا مي گريي و با اين زاري، چرا مي نالي؟
گفت: چندين هزار سال، حلقه بدين در زدم به اميد آن كه باز كنند، آخرُالاَمر ندا آمد كه بار(اجازه) نيست. گفتم: تا كي؟ گفت: هرگز.
يحيي را دل بر وي بسوخته، دعا كرد كه : الهي! اين بيگانه بدين زاري مي گريد، چه بُود اگر در آشتي بگشايي و توبه ي او قبول فرمايي.
خطاب آمد كه : اي يحيي! وي دروغ مي گويد. مي خواهد كه بندگان مرا بفريبد. اگر خواهي آن را بداني، بگوي تا بر سر قبر آدم رود و خاك او را سجده كند، توبه اش قبول كنم و ابواب صلح بر روي او بگشايم.
يحيي به جانب وي آمده، بشارت آورد و گفت: مژدگاني بر تو كه كارت رو به صلاح دارد. گفت: چه بايد كردن؟ گفت: حق تعالي مي فرمايد كه: وي را اين انقلاب به واسطه ي آدم افتاد، گفتم سجده كن نكرد، اكنون تدارك، آن است كه قبر او را سجده كند تا باز به مقام خود باز آيد.
گفت: اي يحيي! آن دم كه آدم زنده بود و بر مسند اعزاز و اكرام تكيه زده بود، او را سجده نكردم. اكنون كه مرده و زير خاك پوسيده، كِي سجده كنم.
ندا آمد كه : يا يحيي! دانستي كه گريه ي وي دروغ بوده است؟1
—————————-
1. حدايق الحقايق، ص231.