مدرسه علمیه قدسیه بهشهر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

فرزند پروري از ديدگاه اسلام

فرزندپروري از ديدگاه اسلام
«وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»( فرقان/٧٤)؛ پرودگارا، از همسران ما و نسل ما به ما روشني چشمانمان بخش و ما را پيشواي پارسايان خود نگهدار قرار ده!
فرزند نعمتي است كه خداوند متعال به والدين عطا مي كند. به طور فطري همه ي انسان ها آرزو دارند فرزنداني سالم و صالح داشته باشند. فرزنداني كه روشني بخش ديده و شادي بخش جان آن ها باشند.پيامبر خدا صلي الله عليه و‌اله و سلم در رواياتي نوراني مي فرمايند:« بوي فرزند نسيمي از بوي بهشت است.( المعجم الكبير، ج2، ص 132) و نيز فرمودند :« هر چيزي ميوه اي دارد و ميوه دل ، فرزند است»(ميزان الحكمه ، ج4، ص 123) روايات بسياري داريم كه بدون هيچ قيد و شرطي زياد شدن تعداد فرزندان را امري پسنديده و نيكو مي دانند. از آن جمله روايتي است از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمودند:« بر تعداد فرزندان بيفزاييد، زيرا من در روز قيامت به فزوني شما بر امت ها تفاخر مي كنم( الكافي، 26،ح 3)
علي رغم اينكه آيات و روايات زيادي بر مسئله ي فرزندآوري و ازدياد آن تأكيد مي ورزند اين نكته را نيز بيان مي دارند كه داشتن فرزند صالح از سعادت هاي دنيا و آخرت محسوب مي شود. لذا مسئوليت اساسي والدين در قبال فرزندان امر مهم تربيت صحيح با توجه با آموزه هاي اسلام در سبك زندگي است. كه غفلت در اين امر مهم، موجب خسران و عقب ماندگي جوامع و افتادن در ورطه ي سقوط و وادي ظلالت مي شود.
اين امر قبل از انعقاد نطفه آغاز مي شود و در دوران بارداري، زمان تولد و دوران كودكي و دوره هاي پس از آن ادامه مي يابد. اين مسئوليت به قدري با اهميت است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در اين باره مي فرمايند:« اگر هر يك از شما به تربيت فرزند خود بپردازيد ، براي او نيكوتر از آن است كه هر روز نيمي از درآمد خود را در راه خدا صدقه بدهد( مستدرك الوسائل، ج15، ص166)
والدين با تربيت صحيح، بهترين ميراث را براي فرزندان خود بر جاي مي گذارند چرا كه بنا بر فرمايش پيامبر اسلام صلي الله عليه و‌اله و سلم هيچ ميراثي از ادب و تربيت صحيح براي فرزند بهتر نيست.
همچنين امام علي عليه السلام مي فرمايد:« بهترين چيزي كه پدران براي فرزندان به ميراث مي گذارند، ادب است.(غررالحكم و درر الحكم، ح36،
از جمله راهكارهاي تربيت صحيح اهتمام به تغديه حلال و مناسب است. تاثير لقمه ي حلال كمك موثري به سالم سازي روح و آماده كردن آن براي درك صحيح معارف الهي مي كند.
بنابراين ، والدين بايد همواره بكوشند از همان دوران شيرخوارگي، كودك را با غذاي حلال پرورش دهند. و از لقمه هاي حرام و شبهه ناك دوري جويند كه در بسياري از موارد فرزند را از درك حقايق ناب اسلامي دور مي كند و بستر دستيابي به كمالات را مسدود مي سازد.
ديگر از موارد تربيت اسلامي، انتخاب نام نيك است كه تا پايان عمر بدان خوانده مي شود. نام هاي زيبا و با معنا و محتواي اسلامي نشان دهنده ي شخصيت خانوادگي هر فرد است. چنان چه در اخبار اسلامي آمده است كه روزي مردي در حالي كه دست فرزندش را گرفته بود به حضور رسول خدا صلي الله عليه و‌اله و سلم رسيد و پرسيد:« اين فرزند بر من چه حقي دارد؟ حضرت فرمود نام خوبي برايش برگزيني و خوب تربيتش كني و او را در جايگاهي نيكو قرار دهي، (وسائل الشيعه، ج15، ص123 و 124)
و نيز توجه به سواد و علم آموزي فرزندان از ديگر موارد تربيت صحيح اسلامي است. كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در روايتي زيبا فرمودند:
«1. نام نيكو براي او انتخاب كنيد.

2. به او خواندن و نوشتن بياموزيد.
3. چون به سن بلوغ برسد همسري برايش برگزيند( وسائل الشيعه، ج15، ص210.

اميد است در راه گام نهادن و تحقق اهداف عاليه ي سبك زندگي اسلامي به سيره ي معصومين عليه السلام و اولياءالله تاسي و التفات نماييم.
نوشته الهه رضايي طلبه سطح دو مدرسه علميه قدسيه شهرستان بهشهر، چاپ شده در فصلنامه قدسيه، شماره6، ص
49

عرفات

12 مهر 1393 توسط مظلومی

عرفات
سرزمين مقدس عرفات با مساحتي حدود 18 كيلومتر مربع در مشرق مكه قرار دارد و خارج از محدوده حرم است. حدود عرفات با تابلوهاي بزرگ زرد رنگ با عنوان« بدايه عرفات» و «نهايه عرفات» مشخص شده است. وجه تسميه عرفات به چند شكل نقل شده است.
در نقلي، گفته شده كه وقتي جبرئيل مناسك حج را به حضرت ابراهيم آموخت، به او گفت:«عرفت؟» آيا شناختي ؟
در نقل ديگر آمده است كه آدم و حوا بعد از هبوط در روز زمين و پس از مدتي جدايي، در اين سرزمين يكديگر را يافتند و شناختند . به همين جهت عرفات نام گرفت.
در روايت ديگري از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: جبرئيل در ظهر عرفه به ابراهيم گفت: اي ابراهيم به گناهان خود اعتراف كن و مناسك را بشناس . لذا بدين جهت كه جبرئيل گفت« اعتراف» نام اين سرزمين عرفات شد.
در عرفات مسجد بزرگي وجود دارد كه بخشي از آن در عرفات نيست. روايت هاي متعددي از اين مسجد ، كه اكنون حدود 18 هزار متر مربع مساحت دارد، نقل شده است. مشهود است كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز ظهرو عصر را به جمع در اين مسجد خوانده اند.
در قسمتي از اين سرزمين مقدس كوهي وجود دارد به نام « جبل الرحمه» كه امروزه با يك ستون سنگي كه به رنگ سفيد در فاز آن قرار دارد مشخص شده است. در روايت آمده است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خطبه حجه الوداع را بر فراز اين كوه ايراد كرد.
حجاج بيت الله در راستاي انجام اعمال سيزده گانه حج تمتع، پس از اولين عمل( احرام در مكه) دومين عمل خود را در اين سرزمين انجام مي دهند و در روز عرفه از ظهر تا مغرب وقوف مي كنند. وقوف عرفات كلاس تكميل شناسي حق و پيمودن مدارج عرفان و معرفت است؛ زيار معرفت، انگيزه و اساس كليه حركات و شناخت هاست. پس شناسايي آدم عليه السلام با حوا و شناسايي ابراهيم، وظيفه و مناسك از پرتو همين شناخت حق است و نيز در سايه همين شناخت است در اين مكان بايد همه مسلمين گرد هم جمع شوند تا يكديگر را بشناسند و به حقوق و حوايج يكديگر آشنا گردند، سپس دشمنان حوزه اسلام را شناخته و وظيفه خود را از هر جهت انجام دهند.
وقوف براي اين است كه آدمي خود را نيز بشناسد و برخود واقف شود. در اقيانوس فكر و انديشه فرور رود، تا بداند از كجا آمده؟ كجا هست؟ و به كجا مي رود؟ روز عرفه، خداوند حاجي را خواسته است در اين سرزمين تا اقرار كند به گناهان خود و احضار شده است كه بخواهد و بخشيده شود.
عمل عرفات وقوف است، يعني درنگ كوتاه و زودگذر، يعني آدمي در اين دنيا دمي بيش نيست. آغاز وقوف از ظهر است؛ يعني آغاز آن از روشنايي و نور و آگاهي است و خورشيد كه غروب كرد عرفات پايان مي پذيرد . اين تمثيل عمر توست در اين زمان كوتاه. همه نور است، دنبال ظلمت نرو، بار سنگين گناه را بر ندار و آرزويت را دراز نكن. عرفات يادآور روز قيامت و نمونه صحراي محشر است.
اما خصوصيت ديگر اين سرزمين است كه خاطره اي از امامامن معصوم عليهم السلام دارد، از حسين و دعاي عرفه اش و امام سجاد و زمزمه عارفانه اش تا مهدي آن يار غايب از نظر، كه در هر سال در روز عرفه در اين سرزمين وقوف دارد. لذا بجاست در اين سرزمين چند فراز از دعاي روز عرفه امام حسين قرائت شده و بياد مولا صاحب الزمان زمزمه شود.


من عاشق روي توأم* دل داده كوي توأم
لطفي نما مولا به من* يابن الحسن يابن الحسن
عشق تو را ديوانه ام* از هر كسي بيگانه ام
شمع ترا پروانه ام* يابن الحسن يابن الحسن
سوز و گداز من تويي* راز و نياز من تويي
اي حجت ثاني عشر* يابن الحسن يابن الحسن
آقا به جان مادرت* آن مادر غم پرورت
ما را مراني از درت * يابن الحسن يابن الحسن

 نظر دهید »

برگزاري نشست بصيرت افزايي با حضور جناب سرهنگ عموزاد كارشناس مسائل سياسي در مدرسه علميه قدسيه شهرستان بهشهر در هفته دفاع مقدس

09 مهر 1393 توسط مظلومی

برگزاری نشست بصیرت افزایی با حضور جناب سرهنگ عموزاد کارشناس مسایل سیاسی در مدرسه علمیه قدسیه شهرستان بهشهر در هفته دفاع مقدس
نشست بصیرت افزایی با حضور جناب سرهنگ عموزاد کارشناس مسایل سیاسی در مدرسه علمیه قدسیه شهرستان بهشهر در هفته دفاع مقدس برگزار شد.


آقای عموزاد ضمن گرامی داشت هفته ی دفاع مقدس بیان داشت: شهدای ما دعا داشتند و هرگز ادعا نداشتند، نیایش داشتند، نمایش نداشتند، رسم داشتند اما اسم نداشتند. اینان ویژگی شاخص شهدای ما بود. شهدای ما قامت در خون کشیدند تا ما قامت خم نکنیم، آنان به خاک افتادند تا ما به خاک ذلت نیفتیم. ایستادگی دیروز، استقامت امروز و تعالی فردا را خواهانیم. ماهیت جنگ، شکلی از خشونت است؛ کشتار، قتال، نبرد، فقر و بیچارگی و درماندگی و نهایت امر این است که هیچ عقل سالمی جنگ را نیم پذیرد و مردود می داند. ما هم جنگ را طلب نکردیم بلکه دفاع کردیم. انسان برای بقا آفریده شده نه مرگ و فنا. به دنبال این نیستیم که کشته شویم تا شهید محسوب شویم بلکه به دنبال بقا و جاودانگی هستیم.
ایشان با بیان تعداد شهدای جنگ تحمیلی از هر قشر تصریح کرد: آمریکا هر 5 سال به یک کشور حمله می کند. آمریکایی ها الان می گویند که جنگ سرد و نرم کارآمد دارد. جوانان ما چه دختر و چه پسر جویای ازدواج هستند. اسلام سنی که تکفیری ها، داعش، طالبان و سلفی ها هستند؛ اصلا دین نیست بلکه از عرفان های کاذب هستند. داعش را در اسراییل آموزش دادند و طوری طراحی کردند تا چهره ی اسلام را در خاور میانه مخدوش کنند.
وی افزود: امروز علاوه بر نقل تاریخ کربلا، باید آن را تحلیل کنیم و عبرت هایش را بیرون بکشیم. ما فقط زخم های کربلا و شهدا را نشان دادیم، این کار خوب و لازم است اما کافی نیست و حق کربلا ادا نشد. پشت این زخم ها، ایمان و باورهایی است که باید شکوفا شود. عدالت خواهی، اسلام خواهی، خدا محوری، ولایت پروری باید نشان داده شود. مکتی شیعه دفاع را مثل نماز واجب می داند. آمریکا و اسراییل خطر نیستند بلکه عدم باور در مسئولین و عدم باور به خداست که خطر آفرین است. جمعیت کشور ماهواره می بینند.
این کارشناس مسایل سیاسی اظهار داشت: آمریکا نه تاریخ دارد، نه تمدن؛ نه اسطوره و قهرمان، حالا چطور می شود که این کشور از طریق شبکه های ماهواره ای برای ما سبک زندگی ارائه می دهد. ما در مکتب شیعه بزرگان و امامزادگان زیادی داریم ولی نتوانستیم نماد قهرمان ها را بشناسانیم. الگوی ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب سلام الله علیها و … هستند اما آمریکایی ها چون نماد یک زن الگوی خوب را ندارند از یک عروسک به نام باربی استفاده می کنند و به زنان ما سبک زندگی ارایه می کنند.


 نظر دهید »

برگزاري اولين نشست اخلاقي كادر در سال تحصيلي جديد درمدرسه علميه قدسيه شهرستان بهشهر

09 مهر 1393 توسط مظلومی

برگزاری اولین نشست اخلاقی کادر در سال تحصیلی جدید در مدرسه علمیه قدسیه شهرستان بهشهر
اولین نشست اخلاقی کادر در سال تحصیلی جدید در مدرسه علمیه قدسیه شهرستان بهشهر برگزار شد.

خانم مظلومی ضمن گرامی داشت یاد و خاطره پدر معنویمان حضرت آیت الله جباری و شاکر بودن به خاطر نعمت شاگردی امام زمان در مکتب امام جعفر صادق علیه السلام بیان داشت: بالاترین عبادت خدمت به خلق الله می باشد. خدمت خالص به بندگان خداوند عبادتی است که رضایت خلق و هم رضایت الهی را در بر دارد. خدمت کردن ما به بندگان، خدمت کردن به بهترین بندگان خداست که این نعمت شامل حال ما شده است و باید قدر بدانیم. انجام کار و فعالیت شما فقط در محدوده ی آیین نامه نباشد بلکه در حیطه ی کاری خود خلاق و مبتکر باشیم.
مدیر مدرسه علمیه قدسیه با قرائت آیه لاتبطلوا الصدقات بالمنّ و الاذی اظهار داشت: هر کار خیری صدقه است. کار شما هم از کارهای خیر می باشد پس آن ها را با منت گذاشتن و اذیت کردن باطل نکنید. به فرموده حضرت آیت الله جباری طلبه ها ولی نعمت ما هستند. هدف اصلی خدمت کردن در این مکان نباید کسب موقعیت و تامین معاش باشد. هر چند اگر هدف خالص برای رضای الهی باشد به تبع همه ی این موارد را هم به همراه دارد. اگر این طور باشد مصداق آیه ایکم احسن عملا می شویم. کارهای خود را به بهترین وجه و بهترین نحو انجام دهیم.
وی با بیان سخنی از سخنان حضرت آیت الله کوهستانی که فرمودند همان طور که زراعت ما نیاز به وجین دارد عقاید ما هم نیاز به وجین کردن دارد افزود: باید همیشه به نفس خود تذکر داده و عقادیمان را اگر دچار ناخالصی شدند وجین کنیم.
ایشان با قرائت آیه ی ویل لکل همزة لمزة تصریح کرد: وای بر هر سخن چین عیب جو. کسی که سخن چینی می کند جلوی سعادت و کارهای خیر دیگران را می گیرد.
خانم مظلومی در پایان ضمن قدر دانی از خدمت اعضای کادر خاطر نشان کرد: همیشه و در همه حال منتظر امام عصر علیه السلام باشیم و هر زمانی ایشان آمدند نباید چیزی داشته باشیم که ایشان پنهان کنیم. سعی کنیم به سمت مدینه فاضله حرکت کنیم و با وحدت و انسجام کامل در محیط کار به فعالیت بپردازیم.


 نظر دهید »

خضر راه

07 مهر 1393 توسط مظلومی

خضر راه
رفتن از هر راهي و به سوي هر مقصدي راهنما مي خواهد؛ راهنماي آگاه كه راه را بشناسد، پيچ و خم آن را بداند ، با منازل ميان راه آشنا باشد و بداند تو را چگونه ، با چه وسيله و با چه سرعتي، به كجا ببرد. اگر امروز تصميم بگيريد مثلاً به جاكارتا- پايتخت اندونزي- برويد چه مي كنيد؟ آيا به اطلاعاتي در اين باره احتياج نداريد؟ به راهنما نياز نداريد؟ جاكارتا كجاست؟ شرق، غرب، شمال يا جنوب؟ چند كيلومتر با شما فاصله دارد؟ آيا دريايي هم در بين راه هست؟ نزديك ترين، بهترين و ارزان ترين راه تا آن جا كدام است؟ مردم آن جا چگونه اند؟ با شما چه برخوردي خواهند داشت؟ و .. راهنما كسي است كه اين ها را به شما مي آموزد.
زندگي فرصت كوتاهي است كه از آن مي بايد براي بندگي حق و رفتن به سوي قرب خدا و رضوان و لقاي او استفاده برد. اين رفتن، راهي مي خواهد كه به آن «طريق الي الله» مي گويند. و اين طريق چون هر راهي ديگر به راهنما نياز دارد. در ادبيات عرفاني، پارسي زبانان اين راهنما را گاه « خضر» مي نامند:
قطع اين مرحله بي همرهي خضر مكن *ظلمات است بترس از خط گمراهي (حافظ)
حضرت خضر از پيامبران الهي است؛ همان بزرگي كه در سوره ي كهف به ايشان اشاره شده است؛ همو كه حضرت موسي به دنبالش رفت و از او خواستار راهنمايي و ارشاد شد.
اگر كودكان از همان كودكي مربيان و راهنمايان آگاهي داشته باشند كه بذر محبت حق را در دل آنان بكارند، خدا را در چشمان آنها بزرگ كنند.( وَ رَبَّكَ فَكَبر؛ و پرودگارت( را در چشم ها)بزرگ كن(مدثر، آيه 3) . امام علي عليه السلام مي فرمايند:« خداوند در جانشان بزرگ است، پس هر آنچه جز او در نگاهشان كوچك و حقير مي نمايد.« نهج البلاغه ، خطبه ي 193) و دنيا را كوچك ، بدانان بياموزند كه دنيا يك راه است براي رفتن به سوي حق،نه جايي براي ماندن ، بياموزند كه دارالقرار جايي دگر است، نه اين جا، آن گاه زندگي معنايي ديگر مي يابد؛ ديگر زندگي به پوچي نمي گذرد:
نوجواني به بازي و غفلت؛
جواني به جهل و خوش باشي و شهوت؛
ميان سالي به طمع و حرص و ثروت و شهرت؛
و پيري به ضعف و ناتواني و نكبت.
اما هيهات از وجود رهنماياني چنين! اطراف ما را كساني پر كرده اند كه خود عمري را به بيهودگي گذرانده اند و از ما نيز مي خواهند كه چون آنان زندگي كنيم. شعري كه در پي مي آيد، حسرت نامه اي است بر زندگي اي كه غافل از خدا و به بطالت گذشته است؛ حسرتي است بر نداشتن معلمي دلسوز و آگاه. سراينده ي اين شعر مهدي سهيلي از شاعران معاصر ايران است كه از پرواز ابدي او به آن سوي اين دنياي تنگ و حقير تنها چند سالي مي گذرد:
طي شد اين عمر تو داني چه سان؟
پوچ و بس تند… چنان باد دمان
همه تقصير من است و خودم مي دانم
كه نكردم فكري
و تأمل ننمودم روزي،
ساعتي يا آني،
كه چه سان مي گذرد عمر گران؟
كودكي رفت به بازي، به فراغت به نشاط
فارغ از نيك و بد و مرگ و حيات
همه گفتند: كنون تا بچه است، بگذاريد بخنند شادان

كه پس از اين دگرش فرصت خنديدن نيست!
بايدش ناليدن…
من نپرسيدم هيچ كه پس از اين ز چه رو… بايدم ناليدن ؟
هيچ كس نيز نگفت: زندگي چيست؟ چرا مي آييم؟
به كجا بايد رفت؟ به چه سان بايد رفت؟
با كدامين توشه… به سفر بايد رفت؟
من نپرسيدم و كس نيز مرا هيچ نگفت!
نوجواني سپري گشت به بازي، به فراغت، به نشاط
فارغ از نيك و بد و مرگ و حيات…
بعد از آن باز نفهميدم من… كه چه سان عمر گذشت؟
ليك گفتند همه… كه جوان است هنوز،
بگذاريد جواني بكند، بهره از عمر برد،
كامروايي بكند
بگذاريد كه خوش باشد و مست،

بعد از اين باز ورا عمري هست…
يك نفر بانگ برآورد: كه او
از هم اكنون بايد فكر آينده كند…
سومي گفت: همان گونه كه ديروزش رفت،
بگذرد امروزش، همچنين فردايش…
با همه اين احوال، من نپرسيدم هيچ كه چه سان دي بگذشت؟
آن همه قدرت و نيروي عظيم به چه ره مصرف گشت؟
نه تفكر ، نه تعمق و نه انديشه دمي،
عمر بگذشت به بي حاصلي و مسخرگي…
چه توانايي ها و كس نيز مرا هيچ نگفت.
قدرت عهد شباب،
مي توانست مرا تا به خدا پيش برد،
ليك بيهوده تلف گشت جواني، هيهات…
آن كساني كه نمي دانستند «زندگي يعني چه؟
رهنمايم بودند،
عمرشان طي مي گشت بي خود و بيهوده،
و مرا مي گفتند كه چو آنان باشم ،
كه چو آنها دائم، فكر خوردن باشم،
فكر تأمين معاش ، فكر گشتن باشم،

فكر ثروت باشم، فكر يك زندگي بي جنجال، فكر همسر باشم
كس مرا هيچ نگفت: زندگي ثروت نيست،
زندگي داشتن همسر نيست،
زندگاني كردن فكر خود بودن و غافل ز جهان بودن نيست،
من نفهميدم و كس مرا نيز مرا هيچ نگفت…
اي صد افسوس كه چون عمر گذشت ، معني اش فهميدم…
حال مي پندارم هدف از زيستن اين است رفيق:
من شدم خلق كه با عزمي جزم، پاي از بند هواها گسلم…
گام در راه حقايق بنهم…
با دلي آسوده ، فارغ از شهوت و آز و حسد و كينه و بخل،
مملو از عشق و جوانمردي و زهد…
در ره كشف حقايق كوشم،
شربت جرأت و اميد و شهامت نوشم،
زره جنگ براي بد و ناحق پوشم،
ره حق پويم و حق جويم و بس حق گويم…
آنچه آموخته ام بر دگران نيز نكو آموزم…
شمع راه دگران گردم و با شعله ي خويش،
ره نمايم به همه گر چه سراپا سوزم…
من شدم خلق كه مثمر باشم،
نه چنين زايد و بي جوش و خروش،
عمر بر باد و به حسرت خاموش…
اي صد افسوس كه چون عمر گذشت، معني اش مي فهمم..
كاين سه روز از عمرم به چه ترتيب گذشت…
كودكي بي حاصل، نوجواني باطل، وقت پيري غافل

به زباني ديگر:
كودكي در غفلت، نوجواني شهوت، در كهولت حسرت…

 

 نظر دهید »

ويژه نامه هفته دفاع مقدس ( شهيد شاهرخ ضرغام ( حر انقلاب اسلامي ايران)

06 مهر 1393 توسط مظلومی

بسم رب الشهدا و الصدیقین


ویژه نامه هفته دفاع مقدس


شهید شاهرخ ضرغام(حر انقلاب اسلامی ایران)



مادر بزرگوار شهید ضرغام، که در مرداد ماه سال 88 دعوت حق را لبیک گفتند.


…گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! …اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر.
شهید ضرغام در یکم دیماه سال27 دیده به جهان گشود و پس از سی و یک سال زندگی پر فراز و نشیب در روزهای اولیه جنگ، در جبهه دشت های شمالی آبادان و در هفدهم آذر سال 59 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
روایت زندگینامه شهید، از تحول روحی و معنویِ شهید ضرغام در جریان حوادث قبل از انقلاب تا انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی حکایت می کند. تحولی که ریشه در مفاهیم و معارف عمیق اسلام دارد و بازگشت به خویشتن و توبه نصوح را برای هر انسانِ طالبِ حقیقت بازگو می کند. در این رابطه در مقدمه کتاب شاهرخ حر انقلاب اسلامی با اشاره به آیات آخر سوره فرقان آمده است: «شاهرخ را به راستی می توان مصداقی کامل برای این آیه قرآن(کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، این ها کسانی هستند که خدا بدی هایشان را به خوبی تبدیل می کند) معرفی کرد. چرا که او مدتی را در جهالت سپری کرد. اما خدا خواست که او برگردد. داستان زندگی او، ماجرای حُر در کربلا را تداعی می کند».


شهید ضرغام قبل از دوران انقلاب
سخن امام خمینی(ره)، برایش فصل ‌الخطاب و روی سینه‌اش “فدایت شوم خمینی” خالکوبی کرده بود. ولایت فقیه را به زبان عامیانه خود برای رفقایش توضیح می‌داد و از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وی وقتی از گذشته‌اش حرف می‌زد، داستان حُر را بازگو می‌کرد و می‌گفت: “حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید. من نیز باید جزء اولین‌ها باشم".
نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم .
آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگ های نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟
بچه ها در کنارش جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد، سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم.
کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الان عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود.
سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت: ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!

دستگیری سران منافقین در سال 58
دیگر نتوانستم تحمل کنم، گریه امانم نمی داد. نمی دانستم چه کار کنم. بچه های گروه پیشرو هم مثل من بودند. انگار پدر از دست داده بودند. هیچکس نمی توانست جای خالی او را پر کند. شاهرخ خیلی خوب بچه های گروه را مدیریت می کرد و حالا!
دوستم پرسید: چرا پیکرش را نیاوردید؟ گفتم: کسی آنجا نبود. من هم نمی توانستم وزن او را تحمل کنم. عراقی ها هم خیلی نزدیک بودند.
مدتی بعد نیرو های عراقی از دشت های اطراف آبادان عقب نشینی کردند. به همراه یکی از نیرو ها به سمت جاده خاکی رفتیم. من دقیق می دانستم که شاهرخ کجا شهید شده. سریع به آنجا رفتیم.
خاکریز نعل اسبی را پیدا کردم. نفربر سوخته هم سر جایش بود با خوشحالی شروع به جستجو کردیم. اما خبری از پیکر شاهرخ نبود. تمام آن اطراف را گشتیم. تنها چیزی که پیدا شد کاپشن شاهرخ بود. داخل همه چاله ها را گشتیم. حتی آن اطراف را کندیم ولی!
دوستم گفت: شاید اشتباه می کنی، گفتم نه، من مطمئنم. دقیقاً همین جا بود. بعد با دست اشاره کردم و گفتم. آن طرف هم سنگر بعدی بود که یک نفر در آنجا شهید شد. به سراغ آن سنگر رفتیم. پیکر آرپی جی زن شهید، داخل سنگر بود .
پس از کلی جستجو خسته شدیم و در گوشه ای نشستیم . یادش از ذهنم خارج نمی شد.
فراموش نمی کنم یک بار خیلی جدی برای ما صحبت کرد. می گفت: اگر فکر آدم درست بشه، رفتارش هم درست می شه. بعد هم از گذشته ی خودش گفت، از اینکه امام چگونه با قدرت ایمان، فکر امثال او را درست کرده و در نتیجه رفتارشان تغییر کرده.
اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاک های سرزمین ایران است.
او مرد میدان عمل بود .او سرباز اسلام بود . او مرید امام بود .شاهرخ مطیع بی چون و چرای ولایت بود و اینان تا ابد زنده اند.

خاطرات دیگری از شهید ضرغام:


خاطره اول از دوستان شهید
محرم

عاشق امام حسین علیه السلام بود. شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت . این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت . راه اندازی هیئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گریه برای سالار شهیدان در سطح محل،آن هم قبل از انقلاب از برنامه های محرم او بود. هر سال در روز عاشورا به هیئت جواد الائمه علیه السلام در میدان قیام می آمد. بعد هم همراه دسته عزاداری حرکت می کرد .
پیرمرد عالمی به نام سید علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هیئت بود. شاهرخ را هم خیلی دوست داشت. در عاشورای سال 57، ساواک به بسیاری از هیئت ها اجازه حرکت نمی داد. اما با صحبت های شاهرخ، دسته هیئت جواد الائمه علیه السلام مجوز گرفت .
صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسینیه برگشت. شاهرخ میاندار دسته بود. محکم و با دو دست سینه می زد.
نمی دانم چرا، اما آن روز حال و هوای شاهرخ با سال های گذشته بسیار متفاوت بود . موقع ناهار، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا،مردم به خانه هاشان رفتند . اما حاج آقا در حسینیه ماند و با شاهرخ شروع به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمدیم و در کنار حاج آقا نشستیم . صحبت های او به قدری زیبا بود که گذر زمان را حس نمی کردیم .
این صحبت ها تا اذان مغرب به طول انجامید. بسیار هم اثر بخش بود. من شک ندارم، اولین جرقه های هدایت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز، بعد از صحبت های حاج آقا و پرسش های ما، حرّ دیگری متولد شد.آن هم سیزده قرن پس از عاشورا! حرّی به نام شاهرخ ضرغام برای نهضت عاشورایی حضرت امام (ره).


خاطره دوم از برادر شهید
انقلاب

هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیری ها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که بر گشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت. با چند تا از بچه های انقلابی آن جا آشنا شده بود. در همه تظاهرات ها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل، قوت قلبی برای دوستانش بود .
البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می دهد.
ارادت شاهرخ به امام تا آن جا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم.
خاطره سوم از دوستان شهید
اسیر

آخر شب بود. شاهرخ مرا صدا کرد و گفت: امشب برای شناسایی میریم جاده ابوشانک. با عبور از میان نیروهای دشمن به یکی از روستاها رسیدیم. دو افسر عراقی داخل یک سنگر نشسته بودند. یک دفعه دیدم سر نیزه اش را برداشت و رفت سمت آن ها ،با تعجب گفتم: شاهرخ چیکار می کنی؟! گفت: هیچی فقط نگاه کن! مطمئن شد کسی آن اطراف نیست. خوب به آن ها نزدیک شد. با شگردی خاص هر دوی آنها را به اسارت در آورد و برگشت. کمی از روستا دور شدیم. شاهرخ گفت: اسیر گرفتن بی فایده است. باید این ها رو بترسونیم. بعد چاقویی برداشت. شروع کرد به تهدید آن ها. می گفت: شما رو می کشم و می خورم. دست و پا شکسته عربی صحبت می کرد. اسیرها حسابی ترسیده بودند. گریه می کردند. التماس می کردند. شاهرخ هم ساعتی بعد آن ها را آزاد کرد! مات و مبهوت به شاهرخ نگاه می کردم. برگشت به سمت من و گفت :باید دشمن از ما بترسد. باید از ما وحشت داشته باشد. من هم کار دیگری به ذهنم نرسید! شب های بعد هم همین کار را تکرار کرد. اسیر را حسابی می ترساند و رها می کرد. مدتی بعد نیرو های ما سازمان یافته شدند. شاهرخ هم اسرا را تحویل می داد . این کار او دشمن را عجیب به وحشت انداخته بود تا اینکه، از فرماندهی اعلام شد: نیرو های دشمن از یکی از روستاها عقب نشینی کردند. قرار شد من به همراه شاهرخ جهت شناسایی به آنجا برویم. معمولاً هم شاهرخ بدون سلاح به شناسایی می رفت و با سلاح برمی گشت !! ساعت شش صبح و هوا روشن بود . کسی را هم در آن جا ندیدیم . در حین شناسایی و در میان خانه های مخروبه روستا یک دستشویی بود. که نیروهای محلی قبلا با چوب و حلبی ساخته بودند . شاهرخ گفت من نمی تونم تحمل کنم . میرم دستشویی !! گفتم: اینجا خیلی خطرناکه مواظب باش .
من هم رفتم پشت یک دیوار و سنگر گرفتم . یک دفعه دیدم یک سرباز عراقی، اسلحه به دست به سمت ما می آید . از بی خیالی او فهمیدم که متوجه ما نشده. او مستقیم به محل دستشویی نزدیک می شد. می خواستم به شاهرخ خبر بدهم اما نمی شد. کسی همراهش نبود . از نگاه های متعجب او فهمیدم راه را گم کرده . ضربان قلبم به شدت زیاد شده بود . اگر شاهرخ بیرون بیاید ؟
سرباز عراقی مقابل دستشویی رسید. با تعجب به اطراف نگاه کرد. یک دفعه شاهرخ با ضربه لگد در را باز کرد و فریاد کشید: وایسا!! سرباز عراقی از ترس اسلحه خود را انداخت و فرار کرد. شاهرخ هم به دنبالش می دوید. از صدای او من هم ترسیده بودم. رفتم و اسلحه اش را برداشتم. بالاخره شاهرخ او را گرفت و به سمت روستا برگشت.
سرباز عراقی همین طور ناله و التماس می کرد. می گفت: تو رو خدا منو نخور!! کمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم چی داری میگی؟ سرباز عراقی آرام که شد به شاهرخ اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات این آقا رو داده بودند. به همه ما و گفته اند: اگر اسیر او شوید شما را می خورد !! برای همین نیروهای ما از این منطقه و از این آقا می ترسند.
خیلی خندیدیم شاهرخ گفت: من این همه دنبالت دویدم و خسته شدم . اگه می خوای نخورمت باید منو تا سنگر نیروهامون کول کنی! سرباز عراقی شاهرخ را کول کرد و حرکت کردیم. چند قدم که رفتیم گفتم: شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کیلو هستی این بیچاره الان میمیره. شاهرخ هم پایین آمد. بعد از چند دقیقه به سنگر نیروهای خودی رسیدیم و اسیر را تحویل دادیم. شب بعد، سید مجتبی همه فرماندهان گروه های زیر مجموعه فدائیان اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خود اسم انتخاب کنید و به نیرو های خود کارت شناسایی بدهید. شیران درنده، عقابان آتشین، این ها نام گروه های چریکی بود. شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت: آدم خوارها!!
سید پرسید :این چه اسمیه؟ شاهرخ هم ماجرای کله پاچه و اسیر عراقی را با خنده برای بچه ها تعریف کرد.

خاطره چهارم از برادر شهید
یاد گذشته
دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم، پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود. مثل فرزندی که همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آن ها وقتی بیشتر شد که گفتند: این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟ خندید و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش. گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت: پسر مهین خانمه. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش این جا. ماجرای مهین را می دانستم، برای همین دیگر حرفی نزدم. چند نفری از رفقا آمدند وکنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از انقلاب، شاهرخ خیلی تو فکر رفته بود. بعد هم با آرامی گفت: مهربونی اوستا کریم رو می بینید! من یه زمانی آخرای شب می رفتم میدون شوش. جلوی کامیون ها رو می گرفتیم. اون ها رو تهدید می کردیم. ازشون باج سبیل و حق حساب می گرفتیم. بعد می رفتیم با اون پول ها ولخرجی می کردیم. زندگی ما تو لجن بود اما خدا دست ما رو گرفت. امام خمینی رو فرستاد تا ما رو آدم کنه. البته بعداً هر چی پول درآوردم به جای اون پول ها صدقه دادم. بعد حرف از کمیته و روز های اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من انقدر خراب بود که روزهای اول، توی کمیته برای من مامور گذاشته بودند! فکر می کردند که من نفوذی ساواکی ها هستم! همه ساکت بودند و به حرف های شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حرکت کردیم و رفتیم برای نماز جماعت. شاهرخ به یکی از بچه ها گفت: برو نگهبان سنگر خواهرها رو عوض کن. با تعجب پرسیدم: مگه شما رزمنده زن هم دارید؟ گفت: آره چند تا خانم از اهالی خرمشهر هستند که با ما به آبادان آمدند. برای این که مشکلی پیش نیاد برای سنگر آن ها نگهبان گذاشتیم .
کمی جلو تر یک مخزن بزرگ آب بود. بچه ها می گفتند: شاهرخ هر دو روز یک بار اینجا می آید و با لباس زیر آب می رود و غسل شهادت می کند.

خاطره پنجم از دوستان شهید
گروه پیشرو

شب بود که با شاهرخ به دیدن سید مجتبی رفتیم . بیشتر مسئولین گروه ها هم نشسته بودند. سید چند روز قبل اعلام کرده بود: برادر ضرغام معاون بنده در گروه فدائیان اسلام است. سید قبل از شروع جلسه گفت: آقا شاهرخ، اگه امکان داره اسم گروهت رو عوض کن. اسم آدم خوارها برازنده شما و گروهت نیست!
بعد از کمی صحبت اسم گروه به پیشرو تغییر یافت. سید ادامه داد: رفقا، سعی کنید با اسیر رفتار خوبی داشته باشید. مولا امیر المومنین علیه السلام سفارش کرده اند که، با اسیر رفتار اسلامی داشته باشید. اما متأسفانه بعضی از رفقا فراموش می کنند . همه فهمیدند منظور سید کارهای شاهرخه خودش هم خندش گرفت. سید و بقیه بچه ها هم خندیدند .
سید با خنده زد سر شانه شاهرخ و گفت: خودت بگو دیشب چیکار کردی؟! شاهرخ هم خندید و گفت: با چند تا از بچه ها رفته بودیم شناسایی، بعد هم کمین گذاشتیم و چهار تا عراقی رو اسیر گرفتیم. تو مسیر برگشت پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت. کمی جلوتر یه در آهنی پیدا کردیم. من نشستم وسط در و اسرای عراقی چهار طرفش را بلند کردند. مثل پادشاهای قدیم شده بودیم. نمی دونید چقدر حال میداد! وقتی به نیروهای خودی رسیدیم دیدم سید داره با عصبانیت نگاهم می کنه، من هم سریع پیاده شدم و گفتم: آقا سید، این ها اومده بودند ما رو بکشند، ما فقط ازشون سواری گرفتیم. اما دیگه تکرار نمی شه.
خاطره ششم از دوستان شهید
بشکه

نیروهای دشمن هر از چند گاهی به داخل مواضع ما پیشروی می کردند. ما هم تا آن جا که توان داشتیم با آن ها مقابله می کردیم. در یکی از شب های آبان ماه، نیرو های دشمن با تمام قوا آماده حمله شدند. سید هر چقدر تلاش کرد که از ارتش سلاح سنگین دریافت کند نتوانست. همه مطمئن بودند که صبح فردا، دشمن حمله وسیعی را آغاز می کند. نیروهای ما آماده باش کامل بودند، اما دشمن با تمام قوا آمده بود .
شب بود، همه در فکر بودند که چکار باید کرد ناگهان سید گفت: هر چی بشکه خالی تو پالایشگاه داریم، بیارید توی خط می خواهیم یک کار سامورایی انجام بدیم! با تعجب گفتم: بشکه؟ گفت: معطل نکن. سریع برو!
نیمه های شب تعداد زیادی بشکه در بین سنگرهای نزدیک به دشمن توزیع شد. اما هیچ کس نمی دانست چرا!
ما باید جلوی دشمن را می گرفتیم. برای این کار باید خاکریز می زدیم. ساعتی بعد حسین لودرچی با لودر موجود در مقر به خط آمد و مشغول زدن خاکریز شد. بچه ها هم با وسایل مرتب به بشکه ها می کوبیدند. این صدا ها باعث می شد که صدای لودر به گوش دشمن نرسد هر کس هم که از دور صداها را میشنید یقین می کرد که اینها صدای شلیک است!
دشن فکر کرده بود ما قصد حمله داریم. هم زمان با این کار، بچه ها چند گلوله خمپاره و آر پی جی هم شلیک کردند. چند نفر از بچه های گروه شاهرخ، فانوس روشن را به زیر شکم الاغ بستند و به سمت دشمن حرکت دادند! با این کار دشمن تصور می کرد که نیروهای ما در حال پیشروی هستند. هر چند سید مجتبی از این کار ناراحت شد و گفت: نباید حیوانات را اذیت کرد.
اما در نهایت ناباوری صبح فردا خاکریز بزرگی از کنار جاده تا میدان تیر کشیده شده بود. دشمن گیج شده بود. آن ها نمی دانستند که این خاکریز کی زده شده. تمام سنگرهایی که دشمن برای حمله آماده کرده بود خالی شده بود شاهرخ با نیروهایش برای پاکسازی حرکت کردند. دشمن مهمات زیادی را به جای گذاشته بود .
من به همراه شاهرخ و دو نفر دیگر به سمت سنگرهای دشمن رفتیم . جاده ای خاکی در مقابل ما بود . باید از عرض آن عبور می کردیم. آرام و در سکوت کامل به جاده نزدیک شدیم. جاده از سطح زمین بلند تر بود. یک دفعه دیدم در داخل سنگر آن سوی جاده یک افسر دیدبان عراقی به همراه یک سرباز نشسته اند. افسر عراقی با دوربین، سمت چپ خود را نگاه می کرد. آن ها متوجه حضور ما نبودند. ما رو به روی آن ها این طرف جاده بودیم. شاهرخ به یکباره کارد خود را برداشت! از جا بلند شد. بعد هم با آن چهره خشن و با تمام قدرت فریاد زد، تکون نخور!! و به سمت سنگر دیدبانی دوید، از فریاد او من هم ترسیدم. ولی بلا فاصله به دنبال شاهرخ رفتم. وارد سنگر دشمن شدم، با تعجب دیدم که افسر دیدبان روی زمین افتاده و غش کرده! سرباز عراقی هم دستانش را بالا گرفته و از ترس می لرزد. بالای سر دیده بان رفتم. افسری حدود چهل سال بود. نبض او نمی زد سکته کرده و در دم مرده بود!
دستان سرباز را بستم. ساعتی بعد دیگر بچه های گروه رسیدند، اسیر را تحویل دادیم.
با بقیه بچه ها برای ادامه پاکسازی حرکت کردیم. ظهر، در کنار جاده بودیم که با وانت ناهار را آوردند یک قابلمه بزرگ برنج بود. قاشق و بشقاب نداشتیم آب برای شستن دستان هم نبود ،با همان وضعیت ناهار خوردیم و بر گشتیم .
خاطره هفتم از دوستان شهید
جایزه

در آبادان بودم. به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم. کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلوزیون عراق بود، این خبر ها را هم به سید و فرماندهان می داد. تا مرا دید گفت: یازده هزار دینار چقدر می شه؟ با تععجب گفتم: نمی دونم، چطور مگه؟
گفت: الان عراقی ها در مورد شاهرخ صحبت می کردند با تعجب گفتم: شاهرخ خودمون!؟ فرمانده گروه پیشرو؟!
گفت: آره، حسابی هم بهش فحش دادند. انگار خیلی ازش ترسیده اند. گوینده عراق می گفت: این آدم شبیه غول می مونه. اون آدمخواره هر کی سر این جلاد رو بیاره، یازده هزار دینار جایزه می گیره.
دوستم ادامه داد: تو خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند، حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بیشتر مراقب باشه .
آن قدر دولا دولا دویدند تا ما قامتمان را راست کنیم.
شادی روح شهدا صلوات.
معاونت فرهنگی مدرسه علمیه شهرستان بهشهر

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 31
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 35
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 132
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

مدرسه علمیه قدسیه بهشهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

محتواها

  • چکیده تحقیق پایانی : بررسی عوامل اجتماعی مؤثر در بزهکاری زنان در جامعه ایران
  • چکیده تحقیق پایانی : تأثیر ماهواره بر تغییر سبک زندگی اسلامی
  • چکیده تحقیق پایانی : تأثیر ماهواره بر تغییر سبک زندگی اسلامی
  • ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها مبارک
  • گزارش تصویری هفته ی کتاب آبان 97
  • میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله
  • نحوه ی تأثیر کتاب
  • هفته ی کتاب و کتابخوانی گرامی باد .
  • معرفی کتابخانه تخصصی قدسیه ( مدرسه علمیه قدسیه شهرستان بهشهر)
  • برگزاری نشست علمی - پژوهشی به مناسبت فرا رسیدن هفته ی کتاب (20 آبان97)
  • نصایح ارزشمند حضرت مجتبی علیه السلام هنگام شهادت
  • دیوان نام شیعیان نزد حضرت مجتبی علیه السلام بود
  • آری من جامانده ام، جامانده ایی که می داند خواهد رفت
  • یقیناً امام حسین علیه السلام کشته ی اشک است؛ هیچ مؤمنی او را یاد نمی کند مگر آنکه می گرید...
  • بقاء طومار فقه و توحید در اثر قیام سید الشهدا علیه السلام
  • آثار سجده بر تربت سید الشهدا علیه السلام
  • کرامت زائر امام حسین علیه السلام
  • اعجاز اربعین حسینی
  • چکیده تحقیق پایانی : آسیب شناسی هویت فرهنگی از منظر اسلام و مکاتب غربی
  • كتابخانه، وسيله خدمت است.
دانشنامه عاشورا

مدرسه علمیه قدسیه بهشهر

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس