اخلاق ویلچرنشین شده
23 اردیبهشت 1392 توسط مظلومی
اخلاق ویلچرنشین شده
مرد جوان همراه با یک ویلچر که پیرزنی روی آن نشسته بود، از حیاط حرم بیرون آمدند. جلوی درب خروجی جوان ویلچر را برگرداند و هر دو سلام دادند و از حرم بیرون آمدند. جلوی آب میوه فروشی مرد به پیرزن گفت: « خاله جان! برات آبمیوه بگیرم؟» بعد از تعارف های خاله و خوردن آب میوه به سمت ماشین رفتند و بعد از جابه جایی خاله در ماشین، ویلچر را به پشت ماشین منتقل کرد و به راننده گفت:« لطفا ما را به گلزار شهدا ببر» بعد از زیارت به خانه ی خاله بر گشتند در این راه چند بار تلفن همراه جوان زنگ زد و او جواب نمی داد. خاله گفت: «کیه خاله؟ جوابش را نمی دهی؟» جوان با خونسردی گفت: « مادرمه! چند وقت ازش خبر ندارم، باهاش قهرم و نمی خوام جوابش را بدم!»