رعایت حق فامیلی
رعایت حق فامیلی
ماه رجب بود و « علی بن جعفر» برادر امام کاظم علیه السلام به مکه رفته بود تا حج عمره به جای آورد. برادرزاده ی امام کاظم علیه السلام که « محمد بن اسماعیل» نام داشت نزد علی بن جعفر آمد و گفت:« عموجان! من خیال رفتن به بغداد را دارم و دلم می خواهد با عمویم موسی بن جعفر خداحافظی کنم و دوست دارم تو نیز همراه من باشی». علی بن جعفر پذیرفت و به اتفاق به دیدن امام کاظم علیه السلام رفتند. اندکی از مغرب گذشته بود. در زدند. امام درب منزل را گشود و با برادر خود سلام و احوالپرسی کرد. علی بن جعفر خم شد و دست امام را بوسید و گفت:« برادر زاده ی شما محمد بن اسماعیل از راه دوری آمده و می خواهد به بغداد برود اکنون آمده تا با شما خداحافظی کند». امام فرمود:« اکنون کجاست؟»محمد برای رعایت ادب در گوشه ی تاریکی از کوچه ایستاده بود.
علی بن جعفر او را صدا زد. محمد نزدیک آمد و دست و پیشانی امام را بوسید و گفت: « فدایت شوم ، مرا پندی دهید». امام فرمود:« به تو سفارش می کنم در مورد ریختنم خون من از خدا بترسی» محمد تعجب کرد و عرض کرد: « مولای من! هر کس به شما بدی کند، خدای شر او را به خودش برگرداند».او به بدخواهان امام نفرین کرد و دوباره همان جمله را گفت و او نیز همان پاسخ را داد. برای بار سوم نیز این قضیه به همین شکل تکرا رشد. محمد به کناری رفت و امام به علی بن جعفر فرمود:« تو همین جا بمان» سپس به داخل خانه رفت و کیسه ای صد دیناری به او داد و فرمود:« این را به محمد بده و بگو آن را در سفر همراه داشته باشد». علی کیسه را ستاند و بیرون آمد. ولی امام دوباره پیش از بیرون رفتن او را صدا زده و صد دینار دیگر به او داد و فرمود:ـ« این کیسه را هم به او بده». به امام گفت:« قربانت شوم! اگر به آنچه به او فرمودی از او می ترسی پس چرا او را در آن سفر یاری می کنید؟»
امام که می دانست محمد بن اسماعیل نزد هارون الرشید خواهد رفت و سخن چینی خواهد کرد، گفت:« اگر من به او بپیوندم، اما او حق خویشی را ادا نکندو از من ببرد، خدا عمرش را کوتاه خواهد کرد». سپس کیسه بزرگی که سه هزار درهم در آن بود آورد و فرمود و فرمود که این کیسه را هم به او بدهد.
علی خداحافظی کرد. در راه بازگشت کیسه ی صد دیناری را به او داد و گفت که آن را امام داده است. او بسیار خوشحال شد و امام را دعا کرد. کیسه ی دوم و سوم را هم به او داد و شادمانی او بیشتر گردید و امام را فراوان دعا نمود. او با علی بن جعفر خداحافظی کرد و به بغداد رفت. پس از مدتی درنگ در بغداد سرانجام فریب خورد و نزد هارون الرشید بدگویی امام را کرد و حتی هارون الرشید را امیرالمؤمنین نامید. هارون الرشید از خوش خدمتی محمد بن اسماعیل خرسند شد و صد هزار درهم برای او فرستاد. ولی پرودگار او را به بیماری سختی دچار کرد و در نتیجه آن بیماری او را هلاک گردانید و نتوانست از هدیه هارون الرشید بهره مند شود.1
———————————-
1. اصول کافی، ج2، ص458.